❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ محٌـمد
قصه زندگی انگار همین است !

قصه زندگی انگار همین است !

توی بانک نشستم منتظر انجام شدن روال دفتری دریافت وام، کنار دست مادرم، پدرم هم داره کارهای امضا و صحبت های با مسئول تسهیلات رو انجام میده.

.

.

.

.

.

.

.

در حین نوشتن این مطلب چندی از دکمه های کیبورد بنده سر ناسازگاری گذاشتند و تصمیم بر این شد که کیبورد را در تشت آب و تاید انداخته و کمی شوخ از آن بَر کنیم، نتیجه اینکه عزم نوشتن یک درام!، تبدیل به 1 ساعت توی تشت با کیبورد وَر رفتن شد و دست آخر هم کیبورد خراب شد و هم اینک در محضر شما هستیم با کیبورد قدیمی که برای روز مبادا آن را کنار گذاشته بودم .

و قصه زندگی انگار همین است! عزم دکتر/خلبان/مهندس/مدیر و .... می کنی، دست آخر ناگهان خودت رو میبینی که ده سال است ماهی قزل آلا پرورش میدی!

 

پ.ن: از شما چه پنهون که یه چند تا مشت هم بر سر کیبورد فرود آوردیم و لکن، بعید می دانم خرابی به خاطر اون بود!

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۰ ۲ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ محٌـمد
آن گرگ پیر و خسته و زخمی و دریده شده ...

آن گرگ پیر و خسته و زخمی و دریده شده ...

بعد از سال ها کنکاش و تفکر و تامل و صبر و تلاش...یک تصویری از : "پیر، حرفه ای، اینکاره، با تجربه، جنگجو، رزم سالار، فرمانده، قدیمی، بهترین، یکه تاز"؛ به شکل تار و خام در ذهنم شکل گرفت.

یک گرگ پیر و خسته و زخمی و دریده شده توسط شیر ها و گرگ های دیگر و رها شده از گله خود و سرگردان در جنگل بارانی و خسته و گرسنه و پر از درد و مرگ دیده و طوفان زده و عصبانی و مغرور و زخمی و گمشده در قلمرو دشمن و تنها و مضطرب و ترسان دل شکسته از خیانت دوستان و دل بسته به چشمان آهویی و ...

که حالا مثل یک شیر مغرور می غره و حمله می کنه و به وقتش دلش مثل یک گنجشک مهربون و نازک میشه.

حالا دیگه واسه قلمرو اش محدوده تعیین نمی کنه چون همیشه مهاجره، یک جا بودن دل زده اش می کند؛

حالا حتی واسه غریزه اش هم نمی دَره، وقتی هم که می دره شیر ها هم از هیبت و هیمنه اش، از جسارت و جدیتش، از قدرت و عظمتش ، با عجز و ترس و احترام سر به خاک می کوبند.

 

پ.ن: به نظرم پتانسیل بالایی وجود داشت و لکن آن حس نبود.

۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۸ ۴ نظر
محٌـمد

این بارون قبلا به تن ما خورده

دو جلسه وقت گذاشتیم رفتیم اونجا، که مفید %75 جلسه رو داشتم من صحبت می کردم و راهکار و طرح مساله می کردم، حالا دوباره فردا می خوان جلسه بزارند! که چی؟! دوباره میخوان وقت آدمو بگیرند و بندازنت توی یک دور بی پایان، فقط به این خاطر که نمی دونند چی می خوان و با خودشون چند چند هستند...

اما نه...

این بارون قبلا به تن ما خورده، تا وقتی که نفهمم با خودشون چند چند هستند منم کار رو شروع نمی کنم؛ توانایی انجام کار ندارند الکی لاف رستم نزنند و خواسته هاشون رو کم کنند!

از ما گفتن بود.

۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۸ ۲ نظر
محٌـمد

معرفی سایت Dribbble

یکی از سرگرمی هام بازدید از این سایته که همیشه یه چندتا طرح دلنشین پیدا میشه که ازش لذت ببرم.

یک جور شبکه اجتماعی مخصوص طراحان.

۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر
محٌـمد

خوب بازی کردن با کارت بد

زندگی داشتن چند تا کارت خوب تو دست نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با چند تا کارت بد هست!

 

پ.ن: از  Robert Louis Stevenson

۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۶ ۰ نظر
محٌـمد