❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

Weenie

گویا پتانسیل بالایی در منظور دار حرف زدن و متلک های ریز و کالیبره انداختن دارم!
خدا نکنه از کسی آتو داشته باشم. و روی اعصابم باشه.
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۲۴ ۲ نظر
محٌـمد

جسارت ابراز نیاز

یه هیولایی رو همین الان درونم دیدم!!

اینکه ما آدما هر کاری می کنیم که بی نیاز بشیم! حتی به دین هم که عمل می کنیم برای اینه که تهش بی نیاز بشیم، از هر چیزی، حتی خدا!

در حالی که خدا اینطور نخواسته، خدا خواسته که ما بهش نیازمند باشیم، مهم نیست که صدسال تجربه کاری توی رزومه کوفتی ات داشته بشی، همین که حس کنی دیگه بی نیاز شدی خدا با صورت به زمین می کوبتت!

نیاز به خدا یه نیاز لحظه ای و دائمی هست، فارغ از اینکه چقدر تجربه یا پول یا هوش یا هر چیز کوفتی دیگه ای داره باید بدونی که تو نیازمند به خدایی.

دنبال اینیم که استخدام بشیم تا حقوق سر ماه مون تضمین بشه تا دیگه از توکل به خدا بی نیاز بشیم، خب گاهی خدا میزاره این توهم رو که از توکل به خدا بی نیازیم داشته باشیم، اما فقط خودش می دونه داریم چه هزینه ای بابتش پرداخت می کنیم.

ضمن اینکه موقع رد شدن از صراط می فهمیم چقدر درونمون از خدا تهی هست. ای کاش جسارت ابراز نیاز می داشتیم.

۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۳ ۲ نظر
محٌـمد

مطلب پیشنهادی 1

مطالب بهزاد مرادی اینجا خونده شود.
و این مطلب داوود تراب زاده
۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۰ ۰ نظر
محٌـمد

کدامیک اولویت دارد؟ الف سین

این مطلب رو بخونید و بشنوید و بازنشر دهید

کدامیک اولویت دارد؟


۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر
محٌـمد

گوریل سیاه

کلیپی درباره HOW TO STOP BEING A NICE GUY | UNLEASHING THE ALPHA می بینم، من اون آدمم. نایس گای... که سعی می کنه همیشه از تعارض ها دوری کنه. و همه چیز رو توی خودش میریزه و به خواسته های دیگران بیشتر از خواسته های خودش اهمیت میده.
سریال 13 reasons why رو تماشا می کنم.
با کلی جنسن خیلی احساس نزدیکی می کنم، انگار شخصیت اون خود من بود. یادمه اولین بار چنین حسی رو توی بازی clash of kings تجربه کردم. وقتی که با اسنو وایت دوست شدم. نمی دونم چرا بهش پیام دادم توی لاین اما بهش گفتم که من هیچوقت شانس اینو ندارم که با دختری مثل تو توی دنیال واقعی باشم و اونم گفت چرا همچین فکری می کنم. منم گفتم که خب تو خیلی خوشگلی، اعتماد به نفس داری و زندگی اجتماعی شلوغ... برعکس تو من.. یه پسر خجالتی که جراتش رو نداره.
همون اتفاق افتاد. من فقط آدم خوبه داستان بودم و از توی سایه ها فقط تماشا کردم. اون حس کرد... و در آخر همه چیز به آلفا رسید. و من توی سایه ها گم شدم.
 ای کاش می شد یه جوری یه مدتی بتونم نقش آدم عوضی رو تجربه کنم توی زندگی. این چیزی هست که برای به بالانس رسیدن نیاز دارم.
این موضوع قطعا روی عقایدم هم تاثیر داره، روی نتیجه گیری هام. زندگی کاری و شخصیم.
ای کاش می شد زندگی یه زندگی دیگه رو بهم پیشنهاد می داد تا بتونم از پس ضعف هام بر بیام. ای کاش یه راهی جلوی پام باز می شد.
می خوام آدم عوضی بودن رو تجربه کنم. گوریل سیاه و عصبانی داستان که بقیه به دنبال این هستند که خواسته اش رو برآورده کنند.
همیشه فکر می کنم که اگر دختری توی زندگیم بود و من باید برای به دست آوردنش می جنگیدم، مطمینا از دستش می دادم. و نمی دونم چطور خودم رو باید بابتش سرزنش می کردم بقیه عمرم رو... مثل کلی جنسن، که همیشه از دور تماشا کرد و هیچوقت فریاد نزد که نه! نمیرم از اتاق بیرون... من تورو میخوام!

این موضوع به وضوح توی حرفام با خدا مشهوده، لعنتی، چرا من هیچوقت چیزی نمیخوام!
کاش بتونم داد بزنم که من اینو میخوام و برام مهم نیست که بقیه چه فکری درباره ام می کنند، آی دونت گیو اِ فاک اگر اونا فکر می کنند که من اون آدم خوبه نیستم اگر این کار رو انجام بدم.

_ اگر کسی بتونه کتاب subtle art of not giving a f  رو بهم هدیه بده من رو بنده خودش کرده :) متاسفانه هزینه خرید از سایت لک لک 24 خیلی زیاد بود!
_ اسنو یه دختر اروپایی اهل مقدونیه بود. توی بازی با هم دوست بودیم و اون دختر معروف کینگدام ما بود که همه دنبالش بودن. البته اون هیچوقت به من بیشتر از نایس گای نگاهی نکرد. البته این موضوع که بقیه پسر ها اهل پول خرج کردن واسه بازی و پیشرفت بودند هم بی تاثیر نبود... بهرحال توی اون بازی برای اینکه بتونی کسی باشی باید قلعه بالایی می داشتی، وگرنه مثل یه آدم کور و کچل و بدبخت و معلول توی دنیای واقعی می موندی... هیچکس عاشقت نمیشد! :)

۱۵ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۳۶ ۲ نظر
محٌـمد