❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

بی تفاوت

تصمیم گرفتم دیگه به نظرشون ذره ای اهمیت ندم 😑

خوشم اومد میگم آره و مجبورشون میکنم که کاری که میخوام انجام بدن ... خوشم نیومد هم میگم که نه و هیچ اهمیتی به نظرشون نمیدم.

واقعا از دستش خسته شدم. همیشه سر بهانه ها و مسائل جزئی باید ده بار بحث کنیم آخرش باز بر میگرده خونه اول میگه خب میگی چیکار کنم؟ 😐

میگم هیچی.... بزار تا ده سال دیگه ما فقط هی حرفامون رو تکرار میکنیم و فرداش از اول.

انگار نه انگار که من دو ساعت حرف زدم و مقدمه و بدنه و نتیجه گیری کردم و جویدم گذاشتم دهنشون! باز میگه خب چیکار کنم؟! نمیشنون بخدا!


۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۱۱ ۰ نظر
محٌـمد

تو متواضعی

یکی از همکارها توی شرکت از همه بچه ها خواست که نظرشون رو درباره دیگر بچه ها بنویسن و خودش همه رو یکجا جمع کنه و برای هر کس یه برگه طراحی کرد که خصوصیاتشون داخلش بود.

البته من هیچ نظری درباره دخترها و خانم های شرکت ننوشتم .

نوشته های دیگران هم بیشتر تعارفی بود و چون کسی نمیخواست با قضاوتش مورد قضاوت قرار بگیره خیلی چالش برانگیز نبود.

برا منم خلاصه اش اینا بود:

_ تو متواضعی

_ آرام و متین

_ با صبر و حوصله

_ پرتلاش، با مرام

_ تو کدنویسی رو دست نداره از بس سریعه

_ بطری آب معدنی و آدامس دو جزو ثابت میز کارش به حساب میان

_ حمایتگر

_ خوش قلب و مهربون

_ همین که شوخی های مارو تحمل میکنه خیلیه

_ دست به کد ترین عضو مجموعه که هیچی رو سخت نمیگیره

_ دارای عزت نفس با قلبی پر از آرامش

_ کاراشو بی سر و صدا و دقیق انجام میده

۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر
محٌـمد

در باب سعه صدر

این مدت خیلی ذهنم درگیر مفهوم صبر و سعه صدر بود.

دیدم آخر آخر همه ی دین، اینه که بتونیم درمقابل چیزی که مخالف نفسمون هست و باعث رنجشمون میشه صبر کنیم و در عین حال به خدا لبخند بزنیم و زبان به کفر گویی باز نکنیم.

منی که حضرت دوست رو هر روز باید تحمل کنم خوب میفهمم این موضوع رو. از نظر من دین یعنی همین زهر ماری که انگار با زور میریزن توی حلق ات و تو باید لبخند بزنی.

خیلی سخته. سعه صدر یعنی که در حالی که به حد بالایی از رشد عقلی رسیدی بتونی یه جاهل و رفتارهاش رو تحمل کنی و بهم نریزی.

معمولا کسی که میفهمه در مواجهه با کسی که نمیفهمه بدجور آشفته میشه و کمتر کسی میتونه تحمل کنه.

دیدم در برخورد با خدا هم معمولا همینجوری هستیم. زود از کوره در میریم. یکم ازدواجمون دیر بشه بهم میریزیم و صبرمون به سر میاد و زبان به کفر گویی باز میکنیم.

تا ناراحتی بهمون میرسه بی صبرانه از خدا گله و شکایت می کنیم.

چیزی که وقتی درباره حیات امامان میخونم و ندیدم جایی به این موضوع بپردازه اینه که اینها واقعا خیلی خیلی دلیل داشتن که بی صبری کنن و بخوان به خدا اعتراض کنن!

مثلا پیامبر بگه خدایا تو به ما میگی برو اینا رو کاری کن به من ایمان بیارن اونوقت یه ابله ای مثل ابوجهل رو میکنی عموی ما؟؟ گرفتی مارو؟ این آدمای درب وداغون چیه دور من داری جمع میکنی؟ چهار تا سالم تر نبود که ایمان بیارن کار جلو بره؟ و ... .


پ.ن: نویسنده هنوز هم شاکیه و فایده ای توی این سعه صدر و صبر نمی بینه. هر وقت بهش نگاه میکنم احساس یتیمی میکنم، از اینکه توی دنیای فانتری و بچه گانه خودش فرو رفته و دیگه هیچ چیز نمی بینه و نمی فهمه و این آزارم میده. دارم تمرین میکنم که همینطوری که هست بپذیرمش و دیگه کمتر سعی کنم برای تغییر دادن چیزی.


۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۳۳ ۶ نظر
محٌـمد

دلآشوب

این چند روز ذهنم خیلی درگیر اون کیس آخری بود. همش با خودم کلنجار میرفتم که یه جوری به خودم بقبولونم که نباید به ظاهر اهمیت بدم و مهم نیست.

آخر نتونستم. مخصوصا وقتی به این فکر کردم که شاید اونقدرام که فکر میکنم اوشون سطح فهم بالایی نداشته باشند و بعدا اگر مشکلی پیش بیاد احساس کنم که سرم کلاه رفته و خدای نکرده بخوام بهشون ظلمی کنم یا دلشون رو بشکنم.

من با قیافه های معمولی مشکلی ندارم اما این مورد رو نتونستم خودم قانع کنم ضمن اینکه مادرم هم در حدی مخالف بود که وقتی داشتیم میرفتیم صحبت کنیم یواشکی همون اول کار گفت که زیاد صحبت نکن.

امروز خواستم از خونه که بر میگردم جهت اینکه از خدا طلب خیری کرده باشم دست حضرت دوست رو ببوسم که خدا یکم ازم راضی بشه چون خیلی برام اینکار سخته و بعد ازش بخوام برام استخاره بگیره که وقتی اومدم خونه دیدم هیچکس نیست و موقع افطار فهمیدم که مادر گرامی زنگ زدن و گفتن تفاهم نداریم.

امیدوارم ناراحت نشده باشند و درک کنن موضوع رو.هر چند این تنها موردی بود که خیلی باهاشون تفاهم داشتم.

توی دلم جنگ بود، یه بار با یه دلیل یهو میگفتم قبوله و بعد با یه دلیل دیگه میگفتم نه اصلا.

بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهتره قبل از ازدواج خودخواه باشم و نقطه  ضعف هام رو به رسمیت بشناسم و اونها رو هم توی تصمیم گیری دخالت بدم.

از صمیم قلب براشون آرزوی خوشبختی میکنم و امیدوارم که هر جا هستند موفق باشند.

باز هم من موندم و کلی از اون حرفهایی که نمیشه زد اما کاش شنیده میشدند.

۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۸ ۳ نظر
محٌـمد

نمره 55

اگر از فهم و شعور دختری خوشتون بیاد اما زیبایی اش 55 باشه از 100... چیکار میکنید؟
مخصوصا که مادرتون مخالف باشه و بگه اصلا خوشم نیومد و صدتا ایراد روی ظاهر بزاره و براش هم اصلا شعور و فهم مهم نباشه.
یعنی مهمه اما همه رو یه جا با هم میخواد.
خب اون دختری که خوشگله صدتا خواستگار رنگ و وارنگ داره، هیچوقت زن پسر آس و پاسی مثل من که هیچکس پشتش نیست نمیشه. نمیدونم چرا به این چیزا فکر نمی کنند!

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۹ ۴ نظر
محٌـمد