❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی پس از زندگی» ثبت شده است

بی عدالتی پس از زندگی

برنامه زندگی پس از زندگی رو مدتیه تماشا میکنم، قبل از اونم تجربه های نزدیک به مرگ رو توی یوتیوب دیده بودم ...

این چیزا بیشتر اعصابم رو خورد میکنه، نمیهفم چرا خدا همون اول بسم الله شروع میکنه عمل رو جزا دادن، این خیلی بی عدالتی هست چون عمل ما تا حدود زیادی وابسته به شرایط محیطی ما در دنیا هست...

خب مشخصه کسی که توی محیط خراب بزرگ شده باشه خیلی عمل خوبی نمیتونه انجام بده، اون شخص دائم به فکر بقا و نجات خودش هست و نه اینکه نماز شب با چه کیفیتی خونده میشه و مراحل عرفان رو چطور باید طی کنه... حالا تو خودت اونو آفریدی و توی همچین محیطی قرارش دادی بعد یقه اش رو میگیری که چرا پول دزدیدی ؟!

حالت خوبه حاجی؟ با خودت چندچندی؟

نمیفهمم عدالت خدا کجاست، حس میکنم اونطرف هم مثل اینجا درگیر یه بوروکراسی پر از بی عدالتی هست که راحت حق ناحق میشه... یعنی درسته من دزدی کردم اما چرا هیچکس نمیپرسه که من چاره دیگه ای نداشتم، چرا داشته ها و استعداد ها و محیطم رو در نظر نمیگیره!؟ همینطوری میخوای منو با کسی که اصلا شهوت دزدی نداشته مقایسه کنی؟ خب خیلی فرقشه.

چرا خدا هیچوقت درباره زندگی مون توضیحی نمیده، از بند ناف مارو گرفتن و افتادیم توی یه چرخه رو به جلو، همینطوری اتفاقات بر ما حادث میشه بدون اینکه بدونیم چه خبره.. همش هم شانسی... شانست بزنه از کدوم رحم بیرون بیای و همینطور این بروکراسی مسخره از پیش تعیین شده ادامه پیدا میکنه تا جهنم!

قبلا به شنیدن این تجربه ها علاقه داشتم اما الان بیشتر اعصابم خورد میکنه، حس نمیکنم عدالتی وجود داره، هیچکس قرار نیست با انسان همدردی و همدلی کنه که چی به سرت گذشت، زندگی سخته...

عدل خدا کجاست، من عدالت نمیخوام...

عدالت یکم دیر وارد میدون میشه

۲۵ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۳۴ ۱ نظر
محٌـمد

لذت یک داستان خوب

مدتی پیش، توی عمق افکارم یه چیزی رو فهمیدم... داشتم به لذت فکر میکردم، به ماهیت لذت.

فهمیدم که عمیق ترین لذت داشتن یک داستان خوب برای ارائه به درگاه خدا و هستی هست... پروسه رسیدن به این فهم رو خاطرم نیست، اما میدونم که فهمیدم که بزرگترین لذتی که انسان میبره اینه که توی این دنیا، توی این بی خبری که همه ی هستی پشت پرده هست، یک داستان زیبا بنویسه و اونور، هنگام ملاقات با خدا وقتی که این داستان توسط خدا و همه عالم هستی خوانده میشه، جاهای خوب داستان، از تحسین ملکوت و خدا سرشار از لذت میشه و جاهای بد هم سرشار از رنج و عذاب...


دیشب ویدیویی دیدم از یک یهودی که تجربه عجیبی از مرگ رو داشت، میتونید ویدیوش رو اینجا ببینید، دقیقه 46 شخص توضیح میده که من خودم رو در فضایی دیدم که کاملا برهنه بودم، نه برهنگی از جنس بی لباسی که جسمی وجود نداشت، بلکه برهنگی از پاراگراف زیبایی در داستان زندگیم! و میلیون ها میلیون چشم در این فضای تاریک به من خیره شده بودند، انگار که همه هستی من رو به نظاره نشسته بودند و هیچ چیز دیگری وجود نداشت... و اونها میتوانستند نگاهشان رو از درون من عبور دهند و همه وجود من رو ببینند و کاملا برای آنها شفاف بودم.

اونها همه چیز رو درباره من میدونستند، هر فکری که به ذهنم خطور کرده بود رو همه میدیدند و من .... پر از احساس شرم بودم، شرمی که از درد جان گرفتن عزرائیل از تونلی به طول میلیون ها سال پر از درد سنگین تر بود.

و من هاشم/الله/خدا رو در مقابلم احساس میکردم، اما با اینکه جسمی وجود نداشت من سرم از شرم پایین افتاده بود در حالی که یقین داشتم که اگر سرم رو بالا بیارم خدا رو ملاقات میکنم... اما این احساس شرم صرفا از اعمالم نبود، احساس میکردم که قلب خدا رو شکستم و این بزرگترین عذاب برای من بود...

(اینجا کمی متوجه شدم که چرا خدا در قرآن اینقدر از دوست دارم، دوست ندارم استفاده میکنه!) انگار همه چیزی که در عالم مهمه همین عشق خداست.

توضیحات بیشتر از ویدیو خارج از حوصلمه... 2 ساعت سخنرانی به زبان انگلیسی مخلوط به عبری و چند کلمه فارسی! بود :)


اسم شخص Alon Anava هست که در یکی از قسمت های زندگی پس از زندگی به تجربه ایشون اشاره شده بود.


۱۴ مهر ۹۹ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر
محٌـمد