بچه که بودم همیشه یه سوال داشتم که خیلی صادقانه و ساده رو به خدا میکردم و می پرسیدم: نه واقعا تو درباره من چه فکری می کنی الان!

و همواره برام یه علامت سوال بود که خدا درباره من چطور فکر می کنه و نظرش درباره من چیه؟

گذشت و ما بزرگتر شدیم و فهمیدیم ای بابا، کجای کاری... این همون سوالی هست که عرفا و علما و اولیا الله تا لحظه مرگ، در این خوف و رجاء رضایت خداوند از خودشون طی طریق می کردند و ما هم بی خبر که اصلا این تنها سوالی هست که آدم باید در راه رسیدن به کمال همواره از خودش بپرسه و رو به جلو حرکت کنه.

اما خب نویسنده به دلیل مشغله زیاد! در ایام جوانی این سوال خود را در هیاهو و شیطنت های کلاس دنیا فراموش کرد و دیگر هم به این فکر نکرد که اگر الان خدا از من ناراضی باشد چه خاکی بر سر خود و بقیه نمایم!