دوباره همان حس زیبای قبل از زیارت اومده سراغم.
حسی که هی با خودت میگی حالا رفتم چی بگم؟ چیکار کنم که زیارت بهتری داشته باشم... مثل وقتی که منتظری کسی بیاد خونه ات و همش سردرگم اتاق رو مرتب میکنی و باز حس میکنی یه چیزی نامرتب هست اما نمیدونی چی!
راستش برنامه ام این نبود که به این زودی برم زیارت، میخواستم بهمن ماه برم و تا اون موقع یکم هوای دلم رو آفتابی کنم، یکم جارو بکشم اما ...
دوستم میگفت به جای مشهد میرفتی کیش... من اما توی دلم گفتم خب آخه دلم برا حرم تنگ شده! کیش میخوام چیکار!
همیشه همینطوره، از قبلش همش حرفامو تکرار میکنم توی ذهنم اما وقتی میرسم اونجا همه چیز یادم میره.