از خواب که بیدار میشم از نیمه شب گذشته، نزدیکای اذان صبح هست.
از پنجره اتوبوس به بیرون نگاه میکنم. نزدیکای حرم هستیم، گنبد طلا رو که می بینم سرم رو بر میگردونم، نمیتونم سلام بدم.
از اتوبوس پیاده میشم. تنهام، کوله ام رو برمیدارم و سمت حرم میرم.
از در ورودی که داخل میشم به گنبد نگاه میکنم و سلام میدم.
دستشوییم میگیره و میرم سمت دستشویی های حرم، وارد که میشم اصلا جوری که فکر میکردم نیست، خیلی کثیفه و آدمای داغونی اونجان، منم یکیش.
سقف کوتاه، دیوار دستشویی ها پرده برزنتی، بعضیهاش بدون در، یکی برعکس از پاها آویزون شده و داره استحمام میکنه!
حالم بد میشه. میخوام زودتری فقط کارم رو انجام بدم و از اونجا بیام بیرون.
از خواب که بیدار میشم، به فکر فرو میرم که سهمم از زیارت فقط همون دستشویی ها بود، توی حرم بودم، اما سهمم خیلی کم بود و شاید این خواب برام پیامی داشت، شاید هم نه.

داشت یا نداشت من می تونم منظور برداشت کنم. از خودم خجالت می کشم.