از چند ماه پیش ذهنم درگیر این بود که چطور موعد قراردادم که تموم شد با مدیرم درباره افزایش حقوق صحبت کنم. تصمیم گرفتم کار رو با انداختن یک لنگر شروع کنم تا بعدا ازش استفاده کنم.
این شد که با یه شرکت دیگه ای برای انجام پروژه صحبت کردم و به شرکت هم گفتم میخوام یکم تایمم رو تغییر بدم تا به اون پروژه هم برسم.
اما خب چون فاز تحلیل از سمت شرکت ثالث خیلی طول کشید پروژه کنسل شد و
منم دیگه دیدم حوصلم نمیشه انجامش بدم. تا اینکه چند هفته پیش دوباره برای
کار روی یه پروژه خارجی بهم پیشنهاد خوبی دادند.
این پیشنهاد رو باز با مدیرم در میون گذاشتم از این جهت که بتونم اونها رو تحت فشار بزارم که کاری بهم پیشنهاد کنند که بتونم افزایش درآمد داشته باشم.
بهشون گفتم که اونجا بچه ها دارن روی این پروژه ماهی 4 میگیرند و منم میخوام یه روز در میون برم باهاشون کار کنم. گفت که تا کی میخوای کارمند باشی و تو باید سعی کنی از این قالب بیرون بیای و این حرفها، که منم گفتم خب شما این حرفهای قشنگ رو میزنی اما هیچ پیشنهادی برای من نداری، در حالی که برای من بیرون از اینجا فرصت هست که بتونم بهتر درآمد داشته باشم.
توپ رو به زمینش انداختم و قرار شد فکر کنه و بهم خبر بده. به دوستام هم فعلا جوابی ندادم و معطل نگهشون داشتم ببینم چی میشه داستان.
دو روز پیش مدیرم خواست که بیام دفترش و صحبت کنیم. گفت که نمیدونم کوتاه مدت چی میتونم بهت پیشنهاد بدم اما اگر میخوای دید بلند مدت داشته باشی من و پروژه ای رو دارم که خودم خیلی دلم میخواد انجام بشه و شخصا خیلی درگیرش هستم. یه چیزی توی مایه های اتوماسیون بازاریابی که شرکت های بزرگی مثل اوراکل نمونه اش رو پیاده سازی کردند!
گفت که با دید بلند مدت میتونی همینجا باشی و حقوق هم بگیری اما متعهد به این پروژه باشی و بعدا ذی نفع اش باشی و دیگه مجبور نباشی مثل کارمند درآمد داشته باشی.
بهش گفتم فکر می کنم و خبر میدم. از طرفی از کارمندی و دردسر های شرکت
عوض کردن و کارفرمای زرنگ که خوشش میاد دستور بده خسته شدم و دلم نمی خواد
جام رو عوض کنم، ولو افزایش حقوق اینجا واقعا کم بود اما چیزی بهشون نگفتم
چون خیلی مزایای دیگه داره که باعث میشه آروم باشم سر کار.
از طرفی بعد از یکسال اینجا کار کردن بعید می دونم بتونم جای دیگه ای فرصت ذینفع شدن روی پروژه ای رو پیدا کنم، این تنها راه من برای داشتم درآمد مطمئن و پایدار هست. دلم میخواد این سالهای عمرم رو که میتونم کار کنم رو روی یک پروژه وقف کنم و بقیه عمرم رو بدون دغدغه های مسخره کارمندی بتونم زندگی کنم... در آرامش، و با دغدغه و مشکلات به مراتب بهتر و بزرگتر!
همزمان دوستم هم گفت که مخابرات که حقوق نزدیک به 3 تومن میده هم
میخوان نیرو بگیرن و دوست داری بیا. بهش جواب رد دادم و فکر نکنم بخوام برم
اونجا.
بیشترین گیرم اینه که این پروژه خیلی بزرگه و ریسکش زیاده. معلوم نیست چی بشه! اگر اندکی مطمئن بودم همینجا صد درصد می موندم و یکی دو سال انرژِی برای کاری می زاشتم که تا سالها بتونم از ثمراتش استفاده کنم.
دلم این روزها خیلی آشوبه، داریم به اربعین نزدیک میشیم و من از اینکه اینقدر غافلم از خودم بدم میاد... از اینکه اینقدر آمیخته شدم با این روزمرگی، به زندگی منهای خدا.
اصلا انگار انس گرفتم بهش. و حالا باید یهویی برم توی یه فضا و اتمسفر دیگه، با هر قدم پیاده روی به این فکر می کنم که چه فایده، همه این کارا رو میکنی اما بر میگردی و روز از نو روزی از نو! پس حسین کجای زندگی من قراره باشه، اصلا باید چیکار کنم؟! چطور میتونم بهتر باشم...