از اینکه مادر دختر اصرار کرده بود که جلسه اول مادرم با من بیاد ناراحت بودم، در ادامه حضرت دوست هم اضافه شد و من به این فکر می کردم که چرا اینطوری شد! من نمیخواستم جلسه اول اینقدر رسمی بشه.

در حدی ناراحت بودم که به کنسل کردن قرار خواستگاری فکر می کردم، آخرش این شد که کمی به مادرم غر زدم و زیاد قضیه رو کش ندادم.

گفتم بزار با جریان پیش برم. راستش این مواقعی که موضوعی خیلی ناراحتم میکنه و کاملا بر خلاف میل خودم پیش میره همیشه با خودم میگم که آروم باش، شاید از چیزی بدت بیاد اما به نفعت باشه و اینجوری خودمو آروم میکنم و سعی میکنم زیاد با جریان پیش آمده مقاومت نکنم.

حتی شیرینی هم نمیخواستم برا جلسه اول بگیرم، از شانس سر کوچشون یک شیرینی فروشی خیلی خوب بود و از اونجایی که احتمال این بود که خانواده طرف از همکاران قبلی پدرم بوده باشه دو کیلو شیرینی خریدم.

وقتی که پدر دختر، پدرم رو من در شناختم البته از این تصمیم خود خرسند شدم چون بهرحال زشت میشد دست خالی :)

فکر کنم کمتر از یک ساعت صحبت کردیم! پدرش هم یک بار حتی اومد دم در یا الله گفت :) آخرش هم دختر اصرار کرد حالا بقیه موارد رو بعدا هم میشه دربارش صحبت کرد که مشخص بود از اینکه پدرش تذکر داده میخواد سریع فیصله بده صحبت رو :)

حرف های چالشی خاصی رد و بدل نشد. البته منم اینبار از تجارب قبلی استفاده کردم و بیشتر موضوعات کلی رو پرسیدم. نظرش درباره سر کار رفتن و ادامه تحصیل دادن و این چیزا.

طبق معمول هم دختر بیشتر در نقش انتخاب شونده فرو رفتند و کمتر سوال پرسند یا اگر چیزی میگن سوالات خیلی کلی و سطحی هستند. گاهی هم از سر زرنگی سوالات خودت رو با یه سوال "شما چی؟" از خودت میپرسند :)

که منم معمولا جواب میدم "من چی؟" که مجبور بشه سوال رو از زبان خودش بیان کنه :) کمی هم خودمو به نفهمی میزنم که مجبور بشه بیشتر توضیح بده البته :))

از اونجایی هم که ماه تولدشون اسفند هست طالع خوبی داره مهر با اسفند حس مثبتی به این قضیه دارم در کل.

مورد دیگه اینکه دوستم با یه نفر دیگه که واسط امر خیر هست صحبت کرده بود و برای اولین بار قرار شدم خودم تنها برم برا دیدن دختر. توی یه موسسه فرهنگی مشغول به کار بود و دوستم با مسئولشون هماهنگ کرده بود که دختر رو به یه بهانه بیارند اونجا تا من ببینم و اگر ظاهرا اوکی بودم بعد صحبت کنه با خود دختر که اون پسره بودااا.... نظرت چیه درمورد همچین پسری :)

البته من خبر نداشتم که خود دختر بی اطلاع از این قضیه هست، فکر میکردم که اوشون با آمادگی میان و قراره با هم صحبت کنیم اما دیدم قضیه چیز دیگه ای هست و مسئولشون برای اینکه غرور دختر هم حفظ بشه خواست که من اول بدون اطلاع خودش ببینم و اگر پسندیدم بعد بریم برا مراحل بعدی.

ظاهر که اوکی بود. میخوام با ذوستم صحبت کنم که سریعتر یه قرار بزاره که بریم و با مادر دختر ملاقات کنیم و صحبت های اولیه رو انجام بدیم.

دوست نداشتم که این قضایا همزمان بشه. اون روز وقتی اومدم خونه دیدم مادرم این قرار رو هم هماهنگ کرده و دیگه نمیشد کاریش کرد!

تا خدا چی بخواد...