امروز روز 5 ام بعد از عمل هست.
از شب عمل دردم خیلی زیاد بود شب اول رو با مخدر پتادین که خودشون زدند راحتتر خوابیدم، یعنی بار اول زد جواب نداد، بار دوم زد جواب نداد، منم دردم داشت بیشتر میشد و بار سوم فکر کنم فهمید این جنسش خوب نیست و دوزش رو بیشتر کرد تا جواب داد و خوابم برد.
از صبح هر چند باز دردم شروع شد و این بار یکی دیگشون یه مسکن دیگه از طریق سرم بهم زد که دردم رو کم کرد.
اما دردی که حتی توی خواب هم حسش میکنم سنگینی وحشتناک پام هست، انگار یه کنده درخت از استخونم آویزونه و یه ذره خم بشه درد میگیره.
هر روز صبح و عصر از تخت با بدبختی و کلی عرق ریختن میام پایین و نیم ساعتی راه میرم با عصا دور خونه.
پریشب دردم خیلی زیاد بود و شب به استامینوفن کدیین خوردم اما نصف شب از درد بیدار شدم و هرجور زانوم رو سعی میکردم بزارم که یکم دردش کمتر بشه فایده نداشت...یکم اینترنت سرچ کردم، دیدم این دکتر بیشعور هیچ چیزی بدردبخوری به ما نگفته... پام رو بالاتر از سطح قلب قرار میدم و از زانوبند میارمش بیرون و پتو رو میزارم کنار که یکم سرد بشه... نگو علت درد و التهاب همین بوده! اونوقت نمیدونم چرا دکتر اینارو به مریض نباید بگه که آقاجان موقع خواب پاتو اینجوری بزار، توی همون بیمارستان هم پرستارا خیلی کاری به نحوه قرارگیری پام نداشتند بیشعورا!
تا صبح که ساعت 6 دوتا مسکن دوباره خوردم اما فقط رب ساعتی گیج شدم! همون موقع هم بالاخره بعد از چندروز دستشوییم گرفت و تصمیم گرفتم برم توی همون حیاط . یکی از سختترین کارهایی بود که انجام داده بودم! :)
دیشب با اینکه دردم قابل تحمل بود اما نمیشد باهاش بخوابی، یه شیاف گذاشتم ببینم چی میشه، اولش یهو دیدم انگار حالت اسهال داره بهم دست میده اما مقاومت کردم چون فرآیند دستشویی رفتن خیلی کار اداری داشت و ارزشش نداشت :)
خدا رو شکر بیخیال شد و دردم کم شد و بی توجه به صداهای رعد و برق داخل شیکمم و توی آسمون ابری، تا صبح راحت خوابیدم... اما امروز شیکمم که گویا دیشب از بی اعتنایی ام ناراحت شده بود انتقام خودش رو ازم گرفت و دوبار مجبور شدم به حالت اورژانسی برم دستشویی :)
از دیشب کلا سطح درد ام کاهش پیدا کرده و امروز کلا بیشتر تحرک داشتم، کشف کردم که بهتره قبل از پایین اومدن از تخت و راه رفتن رب ساعتی لبه تخت بشینم و چند تا بالشت بزارم زیر زانوم و تمرین ملایم خم کردنش رو انجام بدم که اینجوری باعث میشه بعدش که میخوام راه برم خون بیشتری توی پاهام باشه و کمتر احساس کنم که پام شده به سنگینی یه تکه سنگ و موقع راه رفتن اذیتم کنه! اینم از مواردی بود که توقع میرفت دکتر بهم میگفت !
3شنبه هفته دیگه باید برم پیش دکتر دوباره... باید تا اونموقع تمرین کنم بتونم پامو تا 90 درجه خم کنم. الان که دردم یکم کمتر شده فکر کنم بتونم.
تقریبا قادر به انجام هیچکاری نیستم! فقط در حدی که روی گوشی چندتا مطلب سرگرمی ببینم و توی تلگرام چندتا مقاله عمدتا بورسی. خدا رو شکر این هفته هم بازار عالی بود و اگر هفته دیگه هم اینطور باشه فکر کنم روند بهبودیم سریعتر طی بشه :)
فقط نمیدونم از کی دوباره میتونم روزه بگیرم که اینم احتمالا توی جلسه ویزیت بعدیم از دکترم بپرسم.
این خوابیدن و استراحت و ریلکس کردن رو دوست دارم اما این درد و عدم امکان تکون خوردن شده برام زهر مار. فقط وقت رو میگذرونم و وقتی هم میخوابم سپردم که به هیچ عنوان بیدارم نکنید که خواب رفتنم یعنی یه فرصت غنیمت! چون وقتی خواب میرم که ذهنم بتونه به درد غلبه کنه و این کم پیش میاد.
یه مورد عجیب دیگه هم اینکه این چند روز یهو توی خواب شوک حرکتی بهم دست میده (انگار میخوام از ارتفاع بیافتم)و یهو جفت پام منقبض میشن و از دردش با داد بیدار میشم! نمیدونم این دیگه از کجا اومد!
متاسفانه برای پیوند رباط، گرافت رو از پای چپم برداشتن و روی پای راست گذاشتن و این یعنی که من جفت پام قلم شده :)
امروز زخم پای چپم که آسیب کمتری کلا داشت بهتر شده بود و دیگه تا حدودی میتونم بهش تکیه کنم... تا قبل از اون عملا پایین تنه ام رو نمیتونستم تکون بدم! دکتر هم گفته بود که نه چیزی نیست و از فرداش میتونی پایی که گرافت رو ازش بی میداریم بزاری زمین اما اشاره نکرد که منظورش اینه که فقط میتونی بزاری زمین اونم با کمک دیگران نه اینکه بتونی حرکتش بدی و روش راه بری و خم و زاستش کنی!!
_ پریشب به دوستم گفتم حوالت به این موشک ها (عکس های شیاف رو براش فرستادم). خندید، فردا صبح زود پیام داده بود که دهنت سرویس، صبح از درد بیدار شدم و رفتم دکتر سنگ کلیه دارم، و الانم دوتا شیاف گذاشتم!! قضاوت با شما :))
_ چرا اینطوری شد؟! یادش بخیر اولین جلسه جودو ، من فقط میخواستم یکم روی اعتماد بنفسم کار کنم همین.
فردا صبح بالاخره میرم اتاق عمل.
استرس دارم.
چندتا فیلم از نحوه عمل توی یوتیوب دیدم و اصلا دلم نمیخواد موقع عمل بیدار باشم!
کاش بگم کلا بیهوشم کنند.
هفته دیگه قراره بالاخره زانوم رو عمل کنم. پس از 5 سال!
بیمه یکم گیر داده بود که باید حتما گزارش حادثه داشته باشید که تایید کنیم! رفتم یکی از ورزشگاه های آشنا که مسئولش یه برگ گزارش حادثه سوری بهم بده که فهمیدم که امکانش نیست چون اصولا اونا برای کسی که بیمه ورزشی بوده باشه همچین کاری میکنند و ناامید شدم.
راه حل دوم این بود که برم از شورای محل بخوام که بریم کلانتری و یه استشهاد بدیم!
اعصابم خورد بود که دیگه امروز حضوری با حضرت دوست رفتیم بیمارستان و بعد از یکم کلنجار قبول کردن که همون برگه mri که مهرماه پارسال گرفته بودیم رو به جای فرم گزارش حادثه قبول کنند.
خیالم راحت شد. رفتم تجهیزات پزشکی و چون خانمی که فروشنده بود تازه رفته بود بهش زنگ زدم و برگه رو انداختم زیر در مغازه.
البته هنوز ممکنه دکتر عمل ها رو کنسل کنه اما فعلا که چیزی نگفتند.
دوست دارم زودتر عمل کنم از این درد کهنه خلاص بشم... بالاخره یا اینوری میشیم یا اونوری.
پ.ن: نمیدونم توی ماه رمضون هست روزه هام چطور میشه ؟ :/
سخته که تفکر سیستمی و منطقی داشته باشی، اما بتونی مثل آدمای ساده دست به انجام کارهایی بزنی که توی ذهنت میدونی احتمالا به نتیجه رسیدنش 2% هست!
خب آدمای ساده اساسا چون به اندازه کافی باهوش نیستن که بفهمن و بتونن نتیجه گیری کنن از سر نفهمی ممکنه دست به کارهایی بزنن که شانسی نتیجه بده اما وقتی میفهمی کار سخت میشه.
الان شما منطقی بشینی حساب کنی میبینی کل شانس حیات که الان خدا بهت داده حروم شده! یعنی شما با این اوضاع اقتصادی که بخوای حداقل نیازهات رو برطرف کنی که تازه بتونی به خدا و پیغمبر فکر کنی، می بینی که سالی باید 30 میلیون پول نخوری نپوشی که جمع بشه، اونوقت تورم 40% هست، یعنی سالی کلا 18 تومن داری! اونوقت مگه چندسال میتونی کار کنی و عمر میکنی؟
خب این شانس حیات کلا مثل بذری میمونه که شانسی برای شکوفایی نداره چون توی باتلاق کاشته شده!
گویا برای این مدل طرز فکر اسم گذاری انجام شده، پراگماتیسم!
یعنی تفکر نتیجه گرا... بالاخره هر چیزی باید به نتیجه ای برسه، فایده ای داشته باشه... داشتم فکر میکردم الان که نماز نمیخونم آیا واقعا زندگیم با وقتی که میخوندم فرقی کرده؟ حس میکردم خدا میگه اینم بالاخره فهمید که نماز بدردش نمیخوره، شاید حالا بره دنبال چیزی که واقعا بدردش میخوره و کیفیت زندگیش رو بهتر میکنه.
یعنی واقعا حس نمی کنم که کیفیت زندگیم تابعی از نماز خوندن یا نخوندنم بوده.
واقعا به سیستم جزا و پاداش خدا اعتراض دارم، خب به یکی عقل درست و حسابی ندادی و کلا نمیتونه این بشر بشینه حساب و کتاب کنه و عواقب کارش رو بسنجه خب معلومه که دست به کارهایی میزنه که تعبیر به توکل میشه اونوقت تقصیر من چیه که به مغزم قدرت تجزیه و تحلیل و پیش بینی دادی!؟
اگر فهم و تفکر اینقدر توی قرآن ارزشمند هست و دایم دعوت به تفکر میشه خب چرا اکثر اهل بهشت باید آدمای ساده باشن؟ الان هر کسی یه ذره عقل داشته باشه میفهمه که دینداری الان هیچجوره کاربردی نیست و پاسخگوی نیازهای آدم نیست.
اون دوستام که اهل دختر و این چیزا بودن حداقلش اینه که این نیازشون هر جور بوده یه پاسخی دریافت کرده و حالا یا دارن لذتش رو میبرن یا حداقل اینکه فهمیدن که اینا چیزی نیست که باید دنبالش باشن. خب با دین که نمیشه این چیزا رو فهمید... تقوا پیشه کنید هم که نشد جواب به این نیاز!
که چی؟ که وقتی از در و دیوار داره ناامیدی میریزه بیشتر افسرده بشی؟ اونوقت توی خدا میگی که این چرا افسرده شد؟ میگی که اگر رفته بود دنبال فلان گناه الان افسرده نبود؟ آدمِ خوشحال میره بهشت، یا افسرده؟
شاید مشکل از ذهن منه که وقتی یه سیستمی می بینه که خرابه میخواد سیستم رو درست کنه، نه اینکه صرفا یه جوری مساله رو حل کنه که کار کنه و بره پی کارش! شاید سیستم همینه، نباید به درست بودنش فکر کرد، فقط باید قبول کرد که این سیستم همینه و مشکل داره و بالاخره شما اینجوری میری بهشت میخوای بخواه میخوای نخواه، تو که نمیتونی دست توی کدهای سیستم ببری و چیزیو تغییر بدی پس مجبوری که قبولش کنی.
_ پرت نوشت های دورکاری در قرنطینه