❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

کانجورینگ

اولش که درخواست فالو داده بود چهره اش برام خیلی جذاب بود، دیدم توی پروفایلش ماه و روز تولدش با من دقیقا یکی هست؛ بیشتر خوشم اومد ازش و کنجکاو شدم که بشناسمش.

سر موضوعی بهونه ای پیدا کردم و کمی صحبت کردیم درباره اش که هیچ ربطی هم نداشت به خودمون.

صبر کردم تا ببینم چی پیش میاد... چند شب پیش اتفاقی سر مساله ای سر صحبت باز شد و صحبت کردیم، بازم درباره خودمون نبود اما دیشب وقتی به یکی از استوری هاش جواب دادم که باز هم ربطی به خودمون نداشت یک ساعتی حرف زدیم.

تا اینکه فهمیدم از لحاظ روحی و شخصیتی هم خیلی به هم نزدیک هستیم... یعنی من فهمیدم اونو نمیدونم، و در ادامه فهمیدم که همشهریمون هم هست و فعلا شیراز ساکن هست.

کمی از اتفاق های زندگیمون که مرتبط به استوری بود حرف زدیم و الان خیلی دلم میخواد میتونستم باهاش به نحوی بیشتر آشنا بشم اما .... نمیدونم چطوری.

دارم صبر میکنم... تا ببینم خدا چی میخواد...

۰۹ دی ۹۸ ، ۲۱:۴۴ ۲ نظر
محٌـمد

بی نمازی

دیگه کاری با مادرم برای بحث ازدواج ندارم... کلا دیگه هیچ صحبتی هم در این باره باهاش نمی کنم و گهگاهی که حرفی میزنه میگم شما نگران نباش خودم درستش میکنم.
دو مورد اخیر رو خودم تنها رفتم و با دختر صحبت کردم، البته با حضور نفر سوم مورد اعتماد. به خانواده حتی یک کلمه هم در این باره نگفتم.
اولی رو که اول بهم گفتن 76 هست که بعد فهمیدم 78 هست و دیگه به جلسه دوم نکشید... که شاید بتونم بگم تنها مشکلش همین بود و از دختر در کل خوشم اومده بود، حیفش.
مورد بعدی هم 71 بود و با اینکه چادری نبود خانم پوشیده ای بود اما خیلی قد کوتاه تر از من بود و از لحاظ شخصیت هم زیاد برون گرا بود و کلا به هم نمیخوردیم.
من موندم و حوضم. دیگه زیاد دل و دماغ این کارا رو ندارم. از بس تلاش کردم و حتی به نتیجه نزدیک هم نشدم امیدم از دست دادم.
خستم از اینکه باید همه کارا رو خودم تنهایی انجام بدم. جالبه که مادرم هم دیگه دراینباره حرفی نمیزنه... انگار که فراموش شده باشه همه چی!
حدود 3 ماه میشه که دیگه نماز نمی خونم... احساس بدی ندارم، یعنی کلا مدتیه که هیچی حس نمی کنم و برام عادی شده. فکر کنم دچار طرز فکر پراگماتیسم شدم که دین رو تا وقتی برام منفعت دنیوی نداشته باشه نمی تونم قبول کنم.
ناآرومم... واقعا احساس میکنم دلم مرده شدم.
۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر
محٌـمد

حکایت این روزهای من

گرچه آب رفته باز آید به رود، ماهی بیچاره اما مرده بود...

۰۳ آذر ۹۸ ، ۲۳:۲۱ ۴ نظر
محٌـمد

یک لول بالاتر

روز چهارشنبه با اینکه هنوز از لحاظ فکری خیلی به ساختار منسجم و جامعی برای ارائه نرسیده بودم وارد جلسه شدم.
جلسه به درخواست خودم بود. گفتم که میخوام درباره یه سری مسائل بنیادی تری که پیش نیاز بحث اسکرام هست صحبت کنم.
وقتی وارد اتاق شدیم مدیر عامل کاملا مشخص بود که حوصله این جلسه رو نداره و به شوخی میگفت عامو ولم کنین :)
جلسه خیلی خوب بود و مدیر عامل اعتراف کردند که واقعا حوصله جلسه نداشتم اما جوری ارائه کردی و درباره چیزایی حرف زدی که حض کردم، و یه لول توی ذهنم بالاتر رفتی کلا!
یه خورده از تعریفش خوشم اومد اما خب زیاد برام مهم نبود... من دنبال این بودم که توپ اجرا کردن یه سری تغییرات رو بندازم توی زمین اوشون که موفق نشدم و الان مسئولیتی به عهده ام قرار گرفته که هیچوقت انجامش ندادم و فکر هم نمیکردم به همچین چیزی برسم!
آخر جلسه قرار شد من و یکی از مدیرای میانی با هم رسما عهده دار تغییرات شرکت و تحقیق در اینباره بشیم.
به اون مدیر همکارم گفتم که همه راهکارهای من بر مبنای وجود نقشی در شرکت با عنوان CEO بوده و الان رفتم توی آمپاس! چون توی اون جلسه مدیرعامل گفت که فرض کنید من اصلا نیستم و هر چیزی که لازم داشتید بگید در اختیارتون میزارم، از پول گرفته تا هر چیز دیگه ای.
خب فکر اینجاش رو نکرده بودم!
این هفته هم فکرم درگیر سهام های بورسیم هست، هم این پای چلاق شده، هم اربعینی که نمیدانم امسال جامانده میشوم یا نه، هم اینکه میخوام توی شرکت چیکار کنم دقیقا!

۲۴ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۱۵ ۱ نظر
محٌـمد

باز هم زانو

دو هفته ای هست که بچه های شرکت سالن میگیرن برای برنامه فوتبال.

دیروز جلسه دوم بود که میرفتم، البته به اصرار بچه ها... وسطای بازی اومدم استاپ کنم که زانوم خالی کرد و دادم به هوا رفت و نقش بر زمین شدم.

شدت درد به حدی بود که چشمام سیاهی میدید. و باز هم دوباره، همان درد قدیمی و کهنه سر باز کرد.

حالا بازم باید تا هفته ها لنگ بزنم و به خودم لعنت بفرستم که چرا رفتم جودو! آخه میخواستی که چی بشه ؟ مگه خدا براش مهم بود که تو چی ازش میخوای ؟

بدبختی اینکه ماشین هم خراب شده و کلا هم خودم هم خانوده مشکل پول داریم. هم برای تعمیر ماشین و دیگر موارد!

نمیدونم اینبار برم عمل کنم یا نه، اصلا حس خوبی ندارم که با دریل استخونم رو سوراخ کنن که خون بپاشه به سقف اتاق و تا یک ماه هم نتونم از جام بلند بشم !

این درد کهنه داره خیلی اذیتم میکنه.

الانم افتادم توی خونه و به زور ده قدم راه با درد و عصا میرم و به نفس نفس میافتم.


چی فکر میکردیم چی شد!


_ فارغ از اینا، توالت فرنگی هم بلد نیستم استفاده کنم ! اینو کجای دلم بزارم

۲۲ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۵۰ ۲ نظر
محٌـمد