❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ب.ظ محٌـمد
نقطه دلچسب من

نقطه دلچسب من

نمیدونم می خوام از چی بنویسم. این روزها ذهنم درگیر چالش های زیادی هست. هفته پیش دنبال این بودم که یک اتاق برای کار اجاره کنم، یه جای خلوت و ساکت که هزینه اش هم کم باشه. یه جایی که بتونم راحت و با آرامش بشینم و در با تمرکز فکر کنم. کاری که توش مهارت دارم اما اینروز ها خیلی سخته که بشه جایی رو پیدا کرد که بشه تمرکز کرد و برای همین همیشه در چنین فضاهایی بهترین فکر ها و خروجی ها تولید میشه.

دوست داشتم روی ایده شخصی خودم توی مدتی که اتاق رو کرایه کردم کار کنم، یه مدت وقت بزارم و سعی کنم تمام هنرم رو در پیاده سازی ایده به کار ببرم ولی حیف که اینروزها طوری شده که بدون پول خیلی از کارها رو نمیشه کرد و خیلی ها رو با سختی زیاد میشه!

همش پیش خودم میگم که باید ریسک کنم برم انجامش بدم اما از طرفی تمام اون هیجانات رو کنار میزارم و سعی می کنم که فقط با دید منطقی به موضوع نگاه کنم و اینجاست که میبینم شاید اینکار اونقدر ها هم درست نباشه، شاید بهتر باشه دست نگه دارم، شاید بهتر باشه مثل بقیه برم دنبال یک کار دولتی و قید خیلی چیزها رو بزنم.

فکر می کنم خیلی وقت قبلتر باید درگیر چنین چالش هایی می شدم و اینارو برای خودم حل می کردم نه اینکه الان اینطور سردرگم باشم. فکر می کنم که بعضی ها که توی جوانی می دونند که باید چیکار کنن مشمول لطف خدا شده اند، چون این چیزی نیست که کسی بتونه ادعا کنه من خودم بهش رسیدم. بله تلاش موثره اما خیلی چیزهای دیگه هم باید جور باشه تا بشه به چنین چیزهایی رسید، چیزهایی که فقط دست خداست و بس.

فعلا منتظرم، منتظر اینکه کاری که الان فقط در حد وعده بوده جور بشه تا بتونم دوباره به فضای عمیق کارم برگردم و دوباره ذهنم رو با درگیر کردن توی دنیای برنامه نویسی مدتی از اتفاقاتی که براش میافته غافل کنم.

دوست دارم بیشتر بنویسم اما برای فردی مثل من سخته که بدون قرار گرفتن در موقعیت آرام و نقطه دلچسب خودش بخواد بنویسه.

 

 

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۰ ۱ نظر
محٌـمد
سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ب.ظ محٌـمد
برنامه من برای مبارزه با هوای نفس

برنامه من برای مبارزه با هوای نفس

هر طور حساب می کنم میبینم راهی غیر از این ندارم، باید با خودم بجنگم. از اونجایی که می خوام سختترین کار دنیا رو انجام بدم، باید براش یک برنامه ریزی داشته باشم، تا بتونم با تمرین کم کم خودم رو بهش عادت بدم.

موارد زیر کارهایی هست که برای قدم اول در نظر گرفتم، دوره اول یک ماهه خواهد بود و در قدم دوم با توجه به پیشرفتم مواردی رو به اینها اضافه خواهم کرد.

در این برنامه هدفم اینه که بهم سخت بگذره...باید رنجهایی که هر کار داره رو جرعه جرعه بنوشم و سعی کنم به روی خودم هم نیارم.

1- باید نمازهامو اول وقت بخونم، مخصوصا نماز صبح، چون سختیش بیشتره. در هر شرایطی که باشم باید سعی کنم خودم رو برسونم. من باید این رنج رو بکشم.

2- باید بعد از هر نماز، بدون توجه به زمان، تسبیحات رو بخونم. من باید این رنجو بکشم.

3- باید از بعضی خوردنی ها پرهیز کنم، همچنین از خورده خوری! این قانون من و عادت غذایی من هست. من باید این رنجو بکشم.

4- باید کاری رو که می دونم نباید انجام بدم، انجام ندم، سخته اما من باید این رنجو بکشم.

5- باید هر شب دو صفحه قرآن بخونم، بدونم توجه به اینکه ممکنه چقدر خسته باشم. من باید این رنجو بکشم.

6- باید به مسواک زدن عادت کنم، هر شب قبل از خواندن قرآن باید مسواک بزنم. من باید این رنجو بکشم.

7- باید باشگاه رو ادامه بدم و کمی بیشتر به خودم فشار بیارم چون زمان زودتر از اونی که فکر می کنم خواهد گذشت. من باید این رنجو بکشم.

8- باید هیچ وقت سیر نخورم. باید همواره هدفم از خوردن گرفتن قدرت باشه و نه پر کردن شکم. من باید این رنجو بکشم.

9- هر پنجشنبه، حتما باید دعای کمیل رو بخونم، حتی اگر شده باشه تنها و در خلوت خودم. من باید این رنجو بکشم.

10- استفاده از لغات رکیک در تمامی زمان ها و مکان ها و در برابر تمام افراد (چه صمیمی و چه غیره) ممنوعه، حتی در ذهن. من باید این رنجو بکشم.

11- گوش دادن به موسیقی ممنوع. شاید در اون لحظه کمی بهم آرامش بده اما ظرفیتم رو برای آرام بودم کاهش میده و بعدا ذهنم رو مظطرب می کنه. من باید این رنجو بکشم.

 

من باید این رنجها رو بکشم، من راهی غیر از این ندارم. من زمانی غیر از الان ندارم.

می خوام برم توی بغل خودِ خودِ خدا.

۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۶ ۳ نظر
محٌـمد
يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ب.ظ محٌـمد
دوراهی انتخاب

دوراهی انتخاب

در فیلم قمار باز (The Gambler) صحنه ای پایانی فیلم بعد از تمامی گند هایی که مارک میزنه، به این ختم میشه که طرف تمام مبلغ بدهیش رو از خطرناکترین کسی که می تونه میگیره و مستقیم میره کازینوی کسی که همان مقدار پول رو بهش بدهکاره و تمام اون پول رو میزاره وسط... نصف میبازی و هر دوشون می کشنت، نصف میبری و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه! و شانس میاره و میبره.

امروز دوجا برای مصاحبه مراجعه کردم، جای اول کمی غیر مرتبط با تخصص اصلیم و ساعات کاری بالا اما با حقوق و مزایای خوب، و جای دوم یک شرکت دیگه که محیط و تیم حرفه ای در زمینه تخصصی خودم دارند.

الان نمیدونم چی شد یهو همه اینها بهم گره خورده و منو توی همون حالت فیلم قمارباز قرار داده؛ خیلی دو دل هستم و نمی دونم کدومش رو انتخاب کنم که برام بهتر باشه.

امیدوارم خدا افضل مصلحتش رو برام بفرسته؛

 

۳۰ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۲۷ ۱ نظر
محٌـمد
شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ب.ظ محٌـمد
افت به کام ترس

افت به کام ترس

امام على علیه السّلام فرمودند:
 
إذا هبت أمراً فقع فیه، فإنّ شدّة توقّیه أعظم ممّا تخاف منه؛
 
هرگاه از کاری ترسیدی، خود را بـه کام آن بینداز، زیرا ترس شدید از آن کار، دشوارتر و زیان‌بارتر از اقدام به آن کار است.
 
غررالحکم، 8955
 
عجیب جمله ای که من رو عجیب درگیر خودش کرده است.
۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۶ ۰ نظر
محٌـمد
شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ محٌـمد
نگاه یک چشمی به خط زندگی

نگاه یک چشمی به خط زندگی

یادمه خیلی زمان قبلتر ها، وقتی مدرسه میرفتم، یه مدت بدجور تو خط برنامه نویسی بودم جوری که اکثرا منو با همین ویژگی بارز می شناختند و معمولا بیشتر سوالات برنامه نویسیشون رو از من می پرسیدند.

اما همیشه یک نکته وقتی که یکیشون باهام تماس میگرفت جالب بود، اونم اینکه اولین سوالش این بود که: "الان داری برنامه نویسی می کنی؟!" .

که خب جواب به این سوال کمی دشوار می نمود، وقتی که با سرعت خودم رو برای پاسخ به زنگ تلفن از دستشویی به پذیرایی رسونده بودم و هنوز دستم رو هم نشسته بودم!

دیگران وقتی که من رو با یک بعد دیده بودند، همیشه یک تصویر از من در ذهنشون داشتند، و اونم برنامه نویس بود و تنها حالتی هم که می توانستند از من در ذهن خود مجسم کنند، پشت کامپیوتر در حال برنامه نویسی بود، که ناشی از همان شناخت ناقصشون از من و عقل کال خودشون بود.

قبلا درباره یک چشمی به خط زندگی دیگران نگاه کردن نوشتم، اینروز ها خیلی سعی می کنم چشمم بینا باشد، و راه خودم رو پیدا کنم.

مطمئن هستم الان اگر از هر شخصی بپرسی فکر می کنی الان بانو شکیرا مشغول چه کاری هستند احتمالا خواهید شنید که: "داره روی سن می خونه!" . که خب ممکنه از حقیقت خیلی دور باشه، چون شاید هم الان مثل خیلی از انسان ها مشغول مبارزه با مرض یبوست خود در مفراق باشند! حالتی که از ذهنیت ما درباره اون شخص خیلی دوره اما در واقعیت خیلی احتمال داره.

این دید، مخصوصا هنگامی که دیدگاه مقایسه ای هم بهش اضافه میشه میتونه خیلی خطرناک باشه. وقتی که سعی می کنی مثل کسی باشی که از اون فقط همون یک بعدی که خودت می خواستی رو دیدی و اینجاست که به خطا میزنی. اینجاست که گاهی ناامید و عصبانی میشی!

 

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۹ ۰ نظر
محٌـمد