❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ محٌـمد
همان چالش غول بی شاخ و دم

همان چالش غول بی شاخ و دم

بچه که بودم وقتی که یک بازی کامپیوتری رو شروع می کردم و وسطای بازی یهو با یک غول بی شاخ و دم که گاهی 100 برابر من بود مواجه می شدم، کلی استرس منو میگرفت که حالا اینو چطور بکشم، نکنه بمیرم!!

الان که مدت زیادی از آن زمان می گذره و من هم تاحالا بازی های زیادی رو تموم کردم و با انواع غول ها جنگیدم، یه چیزی برام خیلی جالبه اونم اینکه میبینم الان در هیچ بازی امکان نداره که در مواجه با غولی دچار ترش بشم و به نوعی برام چالش محسوب بشه، چرا؟!

چون یه چیزی رو فهمیدم؛ هدف سازندگان!

قرار نیست کسی در بازی متوقف به کشتن یک غول بشه و هیچوقت سازندگان بازی کاربر رو در همان مرحله اول با یک غول که نشود کشت او را مواجهه نمی کنند.

اینطوری کاربر به بازی ادامه نمی دهد چون یه بازی غیر قابل بازی و نا عادلانه می شود و هیچ بازی ناعادلانه ای قابلیت بازی کردن ندارد بنابراین با هر غولی که در هر مرحله ای مواجهه می شوید به نوعی از قبل آمادگی و امکانات کشتن اون براتون مهیا شده و شما فقط باید راهش رو پیدا کنید و از امکاناتی که دارید حداکثر استفاده رو ببرید.

کمی که فکر می کنم میبینم بازی زندگی که خدا طراحی کرده  هم تا حدود زیادی مثل حکایت بالاست. شما هیچوقت با مشکل یا چالشی روبرو نخواهید شد که از قبل به شما امکانات و آمادگی مواجهه با اون رو به شما نداده باشند،پس می شود آسوده خاطر بود که هنگامی که با مشکلی یا چالشی مواجه می شوید نظام هستی به خوبی و عادلانه اون رو برای شما طراحی کرده و هیچوقت در برابر چالشی که نتوانید آنرا حل نکنید قرار نواهید گرفت و هیچگاه بیش از توانایی شما از شما درخواست نخواهد شد.

مطمئنم دانستن همین یک قاعده در زندگی می تونه خیلی کمک کننده و راهگشا باشه در مواقعی که انسان فکر می کنه داره زیر فشار زیاد له میشه یا به بن بست رسیده.

 

۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۱ ۵ نظر
محٌـمد

تن زخمی و شعله ور

وقتی که پر از احساس باشی، خیلی سخته که بنویسی، حتی خیلی سخته که به زبان بیاری.
دوست داری با نگاهت حرف بزنی، انگار فقط از طریق نگاه می تونی مخاطبت رو پیدا کنی و بهش بفهمونی.
حرف هایم تن زخمی و شعله وری هستند که لباس نوشتن به تن نتوانند کرد.
 
 
پ.ن: ذهنم دائما درگیر تجزیه و تحلیل هست، انگار که دوست دارم در هر لحظه از خودم بپرسم که کجام؟ چیکار می کنم!؟
۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۱ ۰ نظر
محٌـمد

هیچوقت فرصت جدی

امروز بعد از مدت ها فرصت شد توی خونه و در سکوت کمی دنبال کارهای تحقیقاتی برنامه نویسی و مطالعه چیزهایی که دوست داشتم دربارشون بدونم وقت بگذارم.

یهو یادم اومد که قدیم ها چقدر از این لحظات و موقعیت احساس آرامش و مثبتی داشتم.

بعد از ظهر هم با چند تا از بچه ها رفتیم بیرون، که یک اتفاقه خوبی که افتاد این بود که یهو یکی از دوستام که استاد زبان انگلیسی هست پیشنهاد تدریس خصوصی بهمون داد، البته به صورت رایگان.

فکر می کنم فرصت خوبی برام فراهم شده که باید تا دارمش حداکثر استفاده رو ازش ببرم. ذهنم آماده یادگیری زبان انگلیسی هست و همیشه هم دوست داشتم یادش بگیرم اما هیچوقت فرصت جدی واسش نداشتم و خودم هم زیاد واسش نجنگیدم.

 

۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۹ ۱ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ب.ظ محٌـمد
نقطه دلچسب من

نقطه دلچسب من

نمیدونم می خوام از چی بنویسم. این روزها ذهنم درگیر چالش های زیادی هست. هفته پیش دنبال این بودم که یک اتاق برای کار اجاره کنم، یه جای خلوت و ساکت که هزینه اش هم کم باشه. یه جایی که بتونم راحت و با آرامش بشینم و در با تمرکز فکر کنم. کاری که توش مهارت دارم اما اینروز ها خیلی سخته که بشه جایی رو پیدا کرد که بشه تمرکز کرد و برای همین همیشه در چنین فضاهایی بهترین فکر ها و خروجی ها تولید میشه.

دوست داشتم روی ایده شخصی خودم توی مدتی که اتاق رو کرایه کردم کار کنم، یه مدت وقت بزارم و سعی کنم تمام هنرم رو در پیاده سازی ایده به کار ببرم ولی حیف که اینروزها طوری شده که بدون پول خیلی از کارها رو نمیشه کرد و خیلی ها رو با سختی زیاد میشه!

همش پیش خودم میگم که باید ریسک کنم برم انجامش بدم اما از طرفی تمام اون هیجانات رو کنار میزارم و سعی می کنم که فقط با دید منطقی به موضوع نگاه کنم و اینجاست که میبینم شاید اینکار اونقدر ها هم درست نباشه، شاید بهتر باشه دست نگه دارم، شاید بهتر باشه مثل بقیه برم دنبال یک کار دولتی و قید خیلی چیزها رو بزنم.

فکر می کنم خیلی وقت قبلتر باید درگیر چنین چالش هایی می شدم و اینارو برای خودم حل می کردم نه اینکه الان اینطور سردرگم باشم. فکر می کنم که بعضی ها که توی جوانی می دونند که باید چیکار کنن مشمول لطف خدا شده اند، چون این چیزی نیست که کسی بتونه ادعا کنه من خودم بهش رسیدم. بله تلاش موثره اما خیلی چیزهای دیگه هم باید جور باشه تا بشه به چنین چیزهایی رسید، چیزهایی که فقط دست خداست و بس.

فعلا منتظرم، منتظر اینکه کاری که الان فقط در حد وعده بوده جور بشه تا بتونم دوباره به فضای عمیق کارم برگردم و دوباره ذهنم رو با درگیر کردن توی دنیای برنامه نویسی مدتی از اتفاقاتی که براش میافته غافل کنم.

دوست دارم بیشتر بنویسم اما برای فردی مثل من سخته که بدون قرار گرفتن در موقعیت آرام و نقطه دلچسب خودش بخواد بنویسه.

 

 

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۰ ۱ نظر
محٌـمد
سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ب.ظ محٌـمد
برنامه من برای مبارزه با هوای نفس

برنامه من برای مبارزه با هوای نفس

هر طور حساب می کنم میبینم راهی غیر از این ندارم، باید با خودم بجنگم. از اونجایی که می خوام سختترین کار دنیا رو انجام بدم، باید براش یک برنامه ریزی داشته باشم، تا بتونم با تمرین کم کم خودم رو بهش عادت بدم.

موارد زیر کارهایی هست که برای قدم اول در نظر گرفتم، دوره اول یک ماهه خواهد بود و در قدم دوم با توجه به پیشرفتم مواردی رو به اینها اضافه خواهم کرد.

در این برنامه هدفم اینه که بهم سخت بگذره...باید رنجهایی که هر کار داره رو جرعه جرعه بنوشم و سعی کنم به روی خودم هم نیارم.

1- باید نمازهامو اول وقت بخونم، مخصوصا نماز صبح، چون سختیش بیشتره. در هر شرایطی که باشم باید سعی کنم خودم رو برسونم. من باید این رنج رو بکشم.

2- باید بعد از هر نماز، بدون توجه به زمان، تسبیحات رو بخونم. من باید این رنجو بکشم.

3- باید از بعضی خوردنی ها پرهیز کنم، همچنین از خورده خوری! این قانون من و عادت غذایی من هست. من باید این رنجو بکشم.

4- باید کاری رو که می دونم نباید انجام بدم، انجام ندم، سخته اما من باید این رنجو بکشم.

5- باید هر شب دو صفحه قرآن بخونم، بدونم توجه به اینکه ممکنه چقدر خسته باشم. من باید این رنجو بکشم.

6- باید به مسواک زدن عادت کنم، هر شب قبل از خواندن قرآن باید مسواک بزنم. من باید این رنجو بکشم.

7- باید باشگاه رو ادامه بدم و کمی بیشتر به خودم فشار بیارم چون زمان زودتر از اونی که فکر می کنم خواهد گذشت. من باید این رنجو بکشم.

8- باید هیچ وقت سیر نخورم. باید همواره هدفم از خوردن گرفتن قدرت باشه و نه پر کردن شکم. من باید این رنجو بکشم.

9- هر پنجشنبه، حتما باید دعای کمیل رو بخونم، حتی اگر شده باشه تنها و در خلوت خودم. من باید این رنجو بکشم.

10- استفاده از لغات رکیک در تمامی زمان ها و مکان ها و در برابر تمام افراد (چه صمیمی و چه غیره) ممنوعه، حتی در ذهن. من باید این رنجو بکشم.

11- گوش دادن به موسیقی ممنوع. شاید در اون لحظه کمی بهم آرامش بده اما ظرفیتم رو برای آرام بودم کاهش میده و بعدا ذهنم رو مظطرب می کنه. من باید این رنجو بکشم.

 

من باید این رنجها رو بکشم، من راهی غیر از این ندارم. من زمانی غیر از الان ندارم.

می خوام برم توی بغل خودِ خودِ خدا.

۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۶ ۳ نظر
محٌـمد