❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ محٌـمد
آن گرگ پیر و خسته و زخمی و دریده شده ...

آن گرگ پیر و خسته و زخمی و دریده شده ...

بعد از سال ها کنکاش و تفکر و تامل و صبر و تلاش...یک تصویری از : "پیر، حرفه ای، اینکاره، با تجربه، جنگجو، رزم سالار، فرمانده، قدیمی، بهترین، یکه تاز"؛ به شکل تار و خام در ذهنم شکل گرفت.

یک گرگ پیر و خسته و زخمی و دریده شده توسط شیر ها و گرگ های دیگر و رها شده از گله خود و سرگردان در جنگل بارانی و خسته و گرسنه و پر از درد و مرگ دیده و طوفان زده و عصبانی و مغرور و زخمی و گمشده در قلمرو دشمن و تنها و مضطرب و ترسان دل شکسته از خیانت دوستان و دل بسته به چشمان آهویی و ...

که حالا مثل یک شیر مغرور می غره و حمله می کنه و به وقتش دلش مثل یک گنجشک مهربون و نازک میشه.

حالا دیگه واسه قلمرو اش محدوده تعیین نمی کنه چون همیشه مهاجره، یک جا بودن دل زده اش می کند؛

حالا حتی واسه غریزه اش هم نمی دَره، وقتی هم که می دره شیر ها هم از هیبت و هیمنه اش، از جسارت و جدیتش، از قدرت و عظمتش ، با عجز و ترس و احترام سر به خاک می کوبند.

 

پ.ن: به نظرم پتانسیل بالایی وجود داشت و لکن آن حس نبود.

۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۸ ۴ نظر
محٌـمد

این بارون قبلا به تن ما خورده

دو جلسه وقت گذاشتیم رفتیم اونجا، که مفید %75 جلسه رو داشتم من صحبت می کردم و راهکار و طرح مساله می کردم، حالا دوباره فردا می خوان جلسه بزارند! که چی؟! دوباره میخوان وقت آدمو بگیرند و بندازنت توی یک دور بی پایان، فقط به این خاطر که نمی دونند چی می خوان و با خودشون چند چند هستند...

اما نه...

این بارون قبلا به تن ما خورده، تا وقتی که نفهمم با خودشون چند چند هستند منم کار رو شروع نمی کنم؛ توانایی انجام کار ندارند الکی لاف رستم نزنند و خواسته هاشون رو کم کنند!

از ما گفتن بود.

۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۸ ۲ نظر
محٌـمد

معرفی سایت Dribbble

یکی از سرگرمی هام بازدید از این سایته که همیشه یه چندتا طرح دلنشین پیدا میشه که ازش لذت ببرم.

یک جور شبکه اجتماعی مخصوص طراحان.

۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر
محٌـمد

خوب بازی کردن با کارت بد

زندگی داشتن چند تا کارت خوب تو دست نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با چند تا کارت بد هست!

 

پ.ن: از  Robert Louis Stevenson

۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۶ ۰ نظر
محٌـمد
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ محٌـمد
آدم های زامبی پاداش

آدم های زامبی پاداش

چند روز پیش با یکی از دوستای قدیمی دوران هنرستان که دیگه بعد از اون هم ندیدمش و بسیار هم سخت پیدا شده بود، قرار ملاقات گذاشتم و قرار شد توی پارک همدیگرو ببینیم.

عرضم به حضورتون این دوست ما از همون دوران هنرستان مشکل داشت، یعنی از سال سوم یهو زد تو کار خالی بندی و اغراق های مافوق بشری درباره توانایی هاش و اینکه چه کارهایی می تونه توی برنامه نویسی و کامپیوتر انجام بده و هر اسمی می آوردی یه داستانی سر هم میکرد تا جایی که بچه ها همیشه سوژه اش می کردند و کلی بهش می خندیدن و هیچوقت جدی نمی گرفتندش.

ماجرا هم به همون صفت اغراق و اینکه یک زامبی پاداش بود بر می گشت، همین که میدید انتهای این خالی بندی چه پاداشی منتظرشه دیگه مثل زامبی دست به هر حرف حرکتی می زد تا بهش برسه.

من اما هیچوقت اون رو مسخره نمی کردم و در واقع تنها دلیلی هم که بعد از مدت ها مارو تحویل گرفت و حاضر شد بیاد منو ببینه همین بود که من مثل بقیه نبودم، یعنی یه جورایی باهاش همدل بودم در هر صورت و اینکه اگر هم میدیدم خالی می بنده به روش نمیاوردم و با اینکه اون موقع به جورایی توی کلاس نخبه بودم اما کاری بهش نداشتم.

خلاصه اینکه کلی از اون زمان تا حالا خاطره تعریف کرد و از کارهایی که کرده گفت؛ و من باز هم همون شخصیت رو دیدم که البته یک سری از کارها رو انجام داده بود اما چون همیشه با اغراق همراه بود کمی هضمش مشکل بود.

اما یه صفتی رو این دوست من داره که منم تا حدودی خواهانش هستم و اونم اینکه بسیار پاداش گرا هست. در واقع یک زامبی پاداش هست، که برای این که نسبت به انجام کاری انگیزه حرکت بگیره فقط کافی بود پاداش رو ببینه و تمام، هر طور بود کار رو انجام میداد به هر قیمتی که باشه.

یه جیزی درباره من وجود داره اونم اینکه پاداش هیچوقت نمی تونه ذره ای در من انگیزه ایجاد کنه. و این می تونه بعضی وقتها انسان رو دچار بی انگیزگی شدید کنه هر چند مزایای هم برای خودش داره.

پ.ن: چهره بعضی ها وقتی که پای پاداش میاد وسط خیلی شبیه تصویر مطلب میشه. صرفا جهت شناسایی!

۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۷ ۴ نظر
محٌـمد