❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

تنبلی و بی نظمی ! اَه

یعنی هر وقت کارهام رو الکی و از روی کم حوصلگی به عقب می اندازم، آرامشم رو در کل روز از دست میدم.

نمونش همین چند روزی که تعطیل بود.

هی می خواستم یک سری کارهای مربوط به پروژه تحقیقاتی شرکت رو انجام بدم، هی عقب انداختمش، آخرم اون چیزی که می خواستم نشد! الانم استرس فردا که می خوام برم سر کار رو دارم، چون می دونم فردا قراره با یک باگ گنده شاخ به شاخ بشم و من هم که قرار بود مثلا امروز توی خونه خودم روش بررسی کنم، هیچ کاری نکردم!

اَاَه‌ه

۱۶ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۳ ۰ نظر
محٌـمد

از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست...

از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست

 

با نامی زیسته‌ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته‌ام که از آنِ من نیست

 

از لذتی جان‌گرفته‌ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می‌سپارم که از آنِ من نیست

 

فقر (احمد شاملو)

۱۵ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر
محٌـمد

به سَرَم زده...

یه مدتی هست به سرم زده برم جودو!

اما از اونجایی که فشار کاریم خیلی بالاست و هر روز تا ساعت 5 سر کارم و بعدش هم جنازه! بعید می دونم بتونم برم.

تازه ماه رمضان هم در راه است و من که همین الان هم سر کار ناهار نمی خورم، و یه جورایی آمادم، بعید می دونم بشه توی ماه رمضون ادامه داد!

ولی در کل خیلی دوست داشتم که می شد و میرفتم، واقعا به یک ورزشی مثل جودو احتیاج دارم. هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی.

 

۱۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۲ ۰ نظر
محٌـمد

پیروزی، یعنی 499 مشت ناامید کننده

«توی هر مسابقه حدودا پونصد تا مشت پرتاب می کنی، و فقط یکی از اون هاست که تو رو به پیروزی می رسونه. یعنی: چهارصد و نود و نه مشت دیگه، چهارصد و نود و نه بار شکست و ناامیدیه. پس می شه گفت پیروزی پرتاب یک مشت بی نظیره؟ نه… من می گم پیروزی جسارت پرتاب کردن چهارصد و نود و نه تا مشت نا امید کننده ست که هر بار آرزو کرده یی بی نظیر باشن.»

 

راکی مارسیانو

(تصویر مشت 500 ام راکی در مسابقات قهرمانی سنگین وزن جهان، مقابل جرسی جو وولکات که منجر به پیروزی او شد)

۰۴ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر
محٌـمد

لامصب زندگیو نَفَسِت رو میگیره

الان یک ماه از ورودم به شرکت جدید می گذرد.

روز اول بعد از صحبت های اولیه که با هم داشتیم یه جورایی فکر می کردم قراره خیلی خوش به حالم بشه (اشاره در اینجا) اما الان واقعا استرس زیادی رو دارم متحمل میشم...هر روز با این مساله ذهنم درگیره که آیا می تونم از پس کار بر بیام یا نه! فشار کار از لحاظ زمانی و توقعات کارفرما بسیار بالاست و نمی دونم می تونم دووم بیارم یا نه و تا اینجا هم با توکل و اینکه انسان نباید دنبال راحت طلبی باشه، کار در یک جای سخت با این سطح فشار رو انتخاب کردم.

امروز با یکی از دوستان که قبلا هم در این شرکت کار کرده بود صحبت کردم، میگفت بعد از سه ماه از اونجا اومده بیرون، وقتی که از چرایی این کارش پرسیدم دقیقا همون چیزهایی رو عنوان کرد که منم الان درگیرشم.

فشار کاری بالا، استرس زیاد زمانبندی ها و توقعات کارفرما، مشکلات فنی، نتیجه گرا بودن مدیران.

یک اشتباهی استراتژی که در اولین تجربه کاریم حدود 2 سال قبل داشتم این بود که همش دنبال راضی کردن طرف مقابل بودم و همش اونها رو در نظر می گرفتم و دغدغه مورد پذیرش قرار گرفتن توسط اونها رو داشتم و به کل خودم رو فراموش کرده بودم اما اینبار می خوام شهامت بیشتری در توجه به خودم داشته باشم.

من سعی می کنم کارم رو درست انجام بدم و غیر از اون در ید قدرت من نیست پس، برام مهم نیست که اگر توسط اونها مورد پذیرش قرار نگیرم ، دیگه واقعا مشکل از خودشونه!

خیلی خسته شدم توی همین یک ماه، دلم می خواد یک ماهی رو کلا بیکار باشم اما حیف که نمیشه، لامصب زندگیو نَفَسِت رو میگیره.

 

پ.ن: تصویر یک سرباز تنها در صفحه شطرنج روزگار، کمی مرتبط با احوال این روزهای من!

۰۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۵ ۰ نظر
محٌـمد