❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۶ ب.ظ محٌـمد
دنگال

دنگال

این فیلم عالی بود، کلا تجربه خوبی از فیلم های هندی که بر اساس واقعیت ساخته میشن دارم. موسیقی متن هم خیلی زیبا و بکر بود. کاملا مخاطب رو در متن داستان قرار میده.

قسمت اوج داستان فکر می کنم اونجا بود که پدر که با زحمت زیاد و تحمل سختی و حرف های مردم دختر اولش رو به لیگ حرفه ای کشتی رسونده بود توسط همون دختر در یک کشتی زمین زده میشه به علت پیری و دختر خودش رو برتر از پدر و تکنیک اون می دونه و رابطه شون سرد میشه، اما دختر دوم که در تلاش هست جا پای خواهرش بزاره در یک گفتگوی صمیمی، پدرش بهش میگه که تو هم به لیگ میری و مربی خوبی گیرت میاد و حسابی بهت می رسند و یکبار دیگه پدرت کهنه میشه! یک چیز رو فراموش نکن دخترم، اینکه چطور به اینجا رسیدی.

بقیه داستان رو نمی گم تا خودتون برید تماشا کنید.


پ.ن: دنگال یعنی کشتی محلی.

پ.ن: اصلا هم گریه نکردما :)

پ.ن: اگر کسی شماره دختر اولش رو داره برام توی خصوصی بفرسته :)

۲۴ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۶ ۲ نظر
محٌـمد

نماز عشق

یه مطلبی قبلا نوشته بودم با عنوان "زیباترین نوحه ای که گوش می کنم". خیلی از بازدید کنندگان وبلاگم به خاطر این پست سر از اینجا در میارند.

اما برام جالبه که آمار بازدید این مطلب در ایام شهادت و دیگر مراسم های مذهبی یهو بیشتر میشه، مثل دیشب که شب قدر بوده.

بهونه ای شد که یکبار دیگه این نوحه رو در این ایام معرفی کنیم. خودم سعی می کنم زیاد بهش گوش نکنم که واسم تکراری نشه... اما هر وقت که دیگه خیلی دلم سنگ میشه فقط همین یه نوحه قدیمی رو دارم که دل رو وا کنه.

نماز عشق را خواندم به پشت درب این خانه

ولی من سجده ی خودرا میان کوچه هاکردم


دلتون شکست، اشکی ریخته شد، دلی رو بدست آوردید، دلی رو شاد کردید، دلتون شاد شد... برام دعا کنید که سر قولم به امام زمان بمونم.

۲۴ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۹ ۲ نظر
محٌـمد

مع الوصف

مع الوصف، حالت به گونه ایست که نویسنده می توانست مثل مار، روزها به پژمرده شدن یک گل خیره شده و در همان حال کتابی شاعرانه در توصیف آن بنویسد.

یا همچون ساحل، تقلای یک ماهی به گل نشسته را تا لحظه تسلیم شدن و جان دادن به تماشا نشسته و آنگاه او را بی رحمانه در آغوش خاکی خود فراموش کند.

یا همچون درخت، ایستاده به نظاره مردی باشد که با تبری به دوش سمت او می آید تا شریان های حیات پایدار و طولانی اش را قطع کند، بی تفاوت به ناله ی برگ هایش و التماس های شاخه هایش هیچ کاری نکند، فقط چشم های خود را از بالا به مرد بدوزد و نگاه اش کند که چگونه با غرور و کِبر تبر را بالا می برد و بی تفاوت به کهنسالی درخت بر تنه ی پیر آن فرود می آورد.

مع الوصف حالت خوب نیست.

۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۰ ۲ نظر
محٌـمد

باش، نباش

دوستم یه مورد واسه خاستگاری پیشنهاد داد، با خانواده که مشورت کردم به دلایلی نظر بر این شد که فعلا نه!
دوستم خواسته بود که مشخص کنم که می خوام یا به یکی دیگه پیشنهاد بده.

چند روز پیش واسه دوستم پیام دادم که این جمله داخلش بود "شما فعلا منتظر ما نباش".

الان بعد از چند روز دوباره پیام رو اتفاقی نگاه کردم، دیدم نوشته بودم "شما فعلا منتظر ما باش".

چی بگم؟ الان چیکار کنم!!

۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۵ ۲ نظر
محٌـمد

یه بهونه ای

ماجرا وقتی سخت میشه که علاوه بر انفعال خودت، با انفعال یه آدم دیگه هم بجنگی تا کاری انجام بشه!

این شبها از بس فکر داشتم خوابم نمی بره، اون وقت که خودم رو قانع می کنم که باید حرف بزنم، تازه می بینی اول بسم الله هست، باید راضیشون کنی که کسی واسه چند تا خونه خاستگاری رفتن پشت سرتون حرفی نمیزنه! خدا رو شکر که از اقوام دوریم و اخبار نمی رسه اما خب دنبال یه بهونه ای هستند که کار رو تا جایی که دیگه کار نشه به تعویق بندازند و وقتی که نشد بگن خب نشد دیگه! عوضش ابراز ندامت می کنیم. حضرت دوست هم که کلا در رویا و وهم بسر می برند انگار، چشماشون رو می بندند و نوه هاشون رو در کنار خودشون تصور می کنند و قهقهه می زنند اما در عمل حتی حاضر نیست یک شب بی خوابی بکشه.

از اون شرکت باهام تماس گرفتند، گفت که نمره آزمون خوب نبوده و تلویحی ازم درباره سابقه و تجربیاتم پرسید و چند تا سوال فنی کرد و در آخر چندتا کتاب معرفی کرد و گفت که شماره ام رو داشته باش و اون کتاب رو هم صفحه به صفحه با دقت بخون و هر وقت دوباره آماده بودی می تونی اقدام کنی.

خب، حداقل کمی امیدوار شدم، یعنی می دونم هنوز میشه کاری کرد، و می دونم که اگر وقت و توانم رو بزارم می تونم از پسش بر بیام.... اما امان از بی انگیزگی و ناامیدی.

نمی دونم چیکار کنم، ممنون از حضرت دوست که تیر آخر رو ، آخر روز زد و گفت که ها، همه اینها الکیه و می گذره...هیچی تهش نیست، خب به نظر میرسه که چون ایشون به هیچی نرسیده پس لابد ما هم باید فرض کنیم که هیچی نیست و توی جوونی مثل ایشون پیر زندگی کنیم.

واقعا آخرش که چی؟


پ.ن: همچنان چالش رانندگی در شهر رو از سر می گذرانم.



۱۷ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۱ ۱ نظر
محٌـمد