❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

تکنولوژی؛ چیکار کردی تو با من!؟

صبح از خواب بیدار میشم، تلگرام رو باز می کنم، کلی پند و اندرز و سخنان حکیمانه و لطیفه و مطلب علمی، اندازه کل اطلاعاتی که ارسطو و افلاطون و فردوسی و ملاصدرا و ابن سینا و مولانا و .. توی تمام عمرشون دریافت کردند رو با انگشت شستم روی صفحه گوشی می غلتونم تا پایین.

گوشیو قفل می کنم و می اندازم روی کاناپه.

روز از نو، روزی از نو!

#تکنولوژی؛ چیکار کردی تو با من؟!

۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۹ ۰ نظر
محٌـمد

مثل یک تکراری

راستش هیچوقت از اینکه مثل خیلی ها اتفاقات روزمره زندگیمو اینجا بنویسم حال نمی کردم.
اینکه همه اون اتفاقات جزیی و کلی و گاهی هر روزه و تکراری رو بدون ذره ای فکر کردن بهشون و کمی حلاجی کردنشون بخوایم مثل یک تایپیست فقط بنویسمشون واسم هیچ مفهومی نداره. در واقع هدفم از وبلاگ نویسی رسیدن به خودشناسی بوده و تا وقتی که نتونم از دل اون اتفاقات تکراری و روزمره نکته ای رو بیرون بکشم دست به نوشتن نمی برم.
و این یک کار خیلی سخت هست!

وقتی که ذهنتون درگیر این تفکر میشه که سعی کنید تمام کارهای خودتون رو تحلیل کنید و برای همشون به یک چرا؟ پاسخ بدید، کار گاهی خیلی بیشتر از اون بیخ پیدا میکنه که بتونید هر هفته یا هر یک ماه یا گاهی هر یک سال، مطلبی رو درباره خودتون، اون جوری که واقعا شایسته هست بنویسید، جوری که بعدا وقتی دوباره بهش نگاه می کنید بتونید خویشتن خودتون رو به یاد بیارید و سعی کنید بهش بازگردید.

البته می دونم هر چیزی با تمرین میتونه فرا گرفته بشه.

سعی دارم به نوشتنم کمی نظم بدم و تعهد داشته باشم.

۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۵ ۰ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ محٌـمد
ترس های شناخته شده

ترس های شناخته شده

اگر از هر کدوم از شما بپرسم که مهمترین صحنه ترسناک دوران مدرسه تون رو تعریف کنید اکثرا با قهقهه شروع به تعریف یک داستانی خواهید کرد.
داستان ترس تا سر حد مرگ و گریه کردنتون رو الان با خنده و پوزخند به راحتی با دیگران در میون می ذارید ! اما چرا اینطور میشه؟!
چرا چیزی که یک زمانی بزرگترین ترس شما بود الان فقط پوزخندی رو روی لبهاتون می نشونه.
فکر میکنم یک دلیلش اینه که اون ترس الان بعد از سالها کاملا واسه شما شناخته شده هست و انگار مهمترین سلاح ترس که ناشناخته بودنش هست واستون رو شده .
مواجهه شدن با ترس و شناختنش انگار باعث میشه انسان دیگه از اون ترس، نترسه ! چون هر چقدر هم که بد و ترسناک باشه...دیگه من می شناسمش ، و آدم ها با چیزهایی که می شناسند و واسشون آشناست انس میگیرند.
مثل این میمونه که یکی از دوستات یک ماسک وحشتناک رو روی صورتش بزنه و سعی کنه توی تاریکی شما رو بترسونه، شما ممکنه وقتی که صدایی از تاریکی میاد هراسناک بشید و به اتاقتون (کنج راحتی خودتون) فرار کنید و در رو ببندید و خودتون رو با افکار پیرامون اون ترس، بیشتر بترسونید و زجر بیشتری ببرید! یا اینکه به سمتش برید و بخواید باهاش  روبرو بشید و رنج کوتاهی رو به جان بخرید...اما وقتی که اون ترس مهمترین سلاحش که همون ناشناخته بودن هست رو از دست میده و لامپ ها روشن میشن و دوستتون ماسکش رو برمیداره، انگار همه اون افکار ترسناک تبدیل به یک جک خنده دار میشند و فکر ترسیدن از چنین چیزی فقط یک پوزخند رو به لبهاتون میاره !
این حدیث از حضرت علی رو خیلی دوست دارم.
 

إذا هِبتَ أمراً فَقَع فیهِ فإنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ أعظَمُ مِمّا تَخافُ مِنهُ.
هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است.


به این فکر میکنم که ترس هامو بشناسم! شاید در یک سلسله مطالبی بهشون پرداختم.
همینطور فکر میکنم یکی دیگه از علت هاش اینه که یکی از چیز های که در رابطه با شناخت ترس بعد از مواجه شدن باهاش می فهمیم اینه که کلا اون ترس یک چیز شناخته شده در عالم هستی هست و گاهی دانشمندان، عرفا، پیامبران یا مردم واسش اسم هم گذاشتند !
و این به درک موضوع و پوزخند زدن به خودمون و به ترس خیلی کمک میکنه.

۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ محٌـمد
دنیا؛ این قفس زیبا

دنیا؛ این قفس زیبا

دنیا؛ این قفس زیبا که گاهی وقتی به موزیک مورد علاقه ات گوش میکنی، یا به یک تابلوی نقاشی زیبا خیره میشی، چیزهایی که تورو از کالبد خودت بیرون میکشند و روح تو به بیرون از این قفس پرواز میدن، اونوقته که دردی عمیق و اندوهی پایان ناپذیر قلبتو فشار میده و به یادت میاره که تو متعلق به اینجا نیستی!
گاهی فکر میکنم روزمرگی و حواس پنج گانه به خوبی طراحی شده اند تا این درد عمیق رو گاهی برای انسان تسکین بدن و بهش قدرت ادامه مسیر و زندگی کردن در همین قفس تنگ و کوچیک بدهند.
چه بسا اگر انسان از این زر و زیور گول زننده و روزمرگی فراموشی آور خلاص میشد هر لحظه دست به خودکشی و پایان اینجا بودن خودش میداد، اینجایی که هر نغمه و نسیمی انگار به اون میگن که تو متعلق به اینجا نیستی .

۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۸ ۰ نظر
محٌـمد

بگردید چیزهای قیمتی را در وجودتان پیدا کنید

مرحوم دولابی:
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: هر کس خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است. این طور نباشد که اگر آشغالی دیدی زود از خودت بدت بیاید و شلوغ کنی. می‌گفت: تا خودم جلو چشمم می‌آید از خودم بدم می‌آید. اصلا حرف من را نزن.

عقیق:مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: انسان خیلی غنی است. ائمه(ع) چیزهای خیلی قیمتی در ما گذاشته‌اند. بگردید و آن را در وجودتان پیدا کنید. «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ رَبَّه»؛ هر کس خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است. این طور نباشد که اگر آشغالی دیدی زود از خودت بدت بیاید و شلوغ کنی. می‌گفت: تا خودم جلو چشمم می‌آید از خودم بدم می‌آید. اصلا حرف من را نزن.

اصل کار نفس خود انسان است. ناچاریم آن را نگاه کنیم. صلوات بفرست شاید خوب شد، نجیب شد. شاید هم در دست من مظلوم است؛ هر چیز بدی را به او نسبت می‌دهم و تا به حال یک دست هم برسرش نکشیده‌ام. همیشه با آن دعوا کرده‌ام. خلاصه نفس خود را اذیت کرده‌ام.
می‌گویند: شخصی می‌خواست ریاضت بکشد و ماست نخورد. با بقّال سرمحل بد خلقی می‌کرد. بقال که مرد رندی بود فهمید و به او گفت: عموجان برو ماستت را بخور! بله، نفس بد است، ولی چه می‌شود کرد. باید آن را رام کرد، او را به حمام برد و شست و شو داد.

پ.ن: این پست رو خیلی پسندیدم و تصمیم گرفتم هم مستقیم اون رو در وبلاگم درج کنم و هم کتاب طوبی محبت رو حتما بخرم.

۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۲ ۱ نظر
محٌـمد