امروز بدون هیچ دلیل مشخصی بخش زیادی از زمان رو خواب بودم... خدا رو شکر البته کارم رو هم تونستم انجام بدم و در اندک زمانی مشکلی که 2 روزه درگیرش هستم حل شد
کلی مغز بادوم شور و بادوم هندی خریدم که جلوم باشه زود تمومشون میکنم، انگار دوست دارم دائم دهنم مشغول جویدن باشه
نمیدونم به زن داداشم پیام بدم و احوالش بپرسم یا نه
اگر پیام بدم و جواب نده یا با تندی جواب بده عملا خیلی تحقیر میشم، اینکه بزرگتری برای صلح پیش قدم بشه و دست رد به سینه اش بخوره خیلی دردش بیشتره تا وقتی که کوچیکتر پیش قدم میشه!
با رفتار اونروزش که اصلا حال نکردم، اونقدری عصبانی بودم که شب یادم رفته بود ماشین رو کجای خیابون پارک کردم و اشتباهی 2 تا خیابون داشتم بالا پایین میشدم و فکر میکردم یا ماشین رو دزد برده یا جرثقیل!! اونقدری که افکارم بهم ریخته بود... دوست داشتم بهشون بگم که دفعه دیگه ببینم کسی دست روی علی بلند کرده یه جوری به عنوان برادر بزرگتر میزنمش که توی هیچ دادگاهی نتونه اثبات کنه یا حتی نشون بده!
در واقع زن داداشم توی اون دعوا اول کتک کاری رو شروع کرده بود... خیلی رفتاراش خام هست، میدونه علی عصبی میشه غیرمنطقی رفتار میکنه بازم هی این نقطه ضعف رو فشار میده
الانم همه توی غرورشون گیر کردند و نمیخوان کاری کنند... منم وقتی دوبار خودم جلو خانواده زن داداشم کوچیک کردم و آخرشم پدرش گفت اصلا تو چیکاره ای هی میای اینجا آرامش مارو بهم میریزی وسط جمله اش ول کردم از خونه شون اومدم بیرون.
یکی دیگه گند زده و حاضر به عذرخواهی نیست من چرا خودمو کوچیک میکنم! اصلا برو طلاق دخترتو بگیر، مردک بی شعور من دارم تلاش میکنم یه پل ارتباطی باشم اونوقت تو فکر کردی هالو گیر آوردی عقده ات سرش خالی کنی؟ آخه من چه نیازی به تو یا دخترت دارم که بخوام غرورمو هی جلو شما خورد کنم و جای علی حرف بشنوم و سکوت کنم .
دیگه رسما خودم کشیدم کنار، نمیخوام دخالتی بکنم، هر کار میخوان بکنند، طلاق هم بگیرند برام مهم نیست. دیگه از من کاری بر نمیاد، وقتی که همه روی منبر غرور نشستند باید پذیرفت که مسئولیت کارهاشون با خودشونه.
تنها کمکی که تونستم بکنم این بود که به برادرم بگم بیا برو بهشون بگو محمد رفته با شرکتشون صحبت کرده و قرار شده اونجا مشغول بکار بشم، حقوق هم از حقوق خودم 3 تومنی سر ماه میریزم به حسابت، بریز به حساب زنت تا دهن خانواده شون بسته بشه نگن علی نمیتونی خرجی بده! با مدیرم هم صحبت کردم گفت مشکلی نداره بیاد دفتر ما که جا زیاد داریم.
ولی کاش مشکلشون پول بود :/
بالاخره مستاجر بی شعور ما هم بعد از 5 ماه خونه رو تخلیه کرد
که اگر نبود بدقولی های این آدم بی شعور و پررو، شاید هیچوقت دعوای برادرم با زنش هم اتفاق نمیافتاد!
اگر اینطور نشده بود، اگر اونطور نشده بود... همه این اگر ها شدند تا بشود چیزی که نباید میشد...
حالا اون آدم جطور خدا میخواد یقه اش رو بگیره که ببین، بخاطر بدقولی و دروغگویی تو زندگی اینا به همچین مشکلی خورد و اینها همچین دردسرهایی کشیدند !
این همه حضرت دوست داد و بیداد کرد، آخرش دقیقه نود با کارهای اشتباهش باعث شد بازی برنده رو بازنده بشیم و ما اونی باشیم که باید بره از دادگاه پول بگیره!
صداش 2 روزه گرفته، بخاطر چیزی که ما بهش گفتیم تو کار نداشته باش خودمون درستش میکنیم، اما نمیتونه !
قرار بود برادرم اینا بیان بالا بشینن اما با این وضعیت معلوم نیست چی بشه
اگر هم بیان شاید یه مدت بعد برن جای دیگه، به قولا دوری و دوستی، هرچند واقعا من و بابام کاری به کارشون نداریم و این غذا پختن هم خودمون 2 نفری از عهده اش بر میایم و حضرت دوست هر چی باشه تنبل نیست و همه کاری خودش انجام میده
اما خب، دختر بچه های زود مادر شده تحمل کوچگترین سختی رو ندارند و فکر میکنند عالم روی سرشون خراب شده