دیشب باز از اون خواب هایی دیدم که داخلش یه چیزی رو عمیقا حس می کنی.
خواب دیدم یه دختره بود که دوتا برادر داشت، یکی از اونها یه زامبی اصیل بود که قصد داشت با استفاده از خواهرش و تبدیل اون به زامبی خودش رو تکثیر کنه. البته با یه جور روش کشت ویروسی یا همچین چیزی از طریق جسم اون.
اون یکی برادر هم من بودم که اصلا هیچ گونه احساس برادری با اون زامبی نداشتم اما... عمیقا خواهرم رو دوست داشتم و از وسطای خواب بهش کمک کردم تا از آسیب برادر زامبی فراری اش بدم.
صحنه آخری که یادمه این بود که ویروس بدنش رو ضعیف کرده بود و من زیر شونه هاش رو گرفته بودم و داشتیم از دست زامبی به بیراهه فرار می کردیم.
دقیقا حس ام این بود که چقدر احساس برادری نسبت بهش داشتم. خیلی حس واقعی بود.
گاهی از این خواب ها می بینم. نمی دونم اینها در واقع انعکاسی از تمایلات ناخودآگاه درونی من هست یا شکم پر !
هرچند خود خواب داستان مشخصی نداشت و بهم ریخته بود خط داستانی اما اون حس خیلی واقعی بود.
اولای خواب اون برادر زامبی یه تکه گوشت بود که سعی داشت با تکثیر سلولی جسم خودش رو کامل کنه! همینقدر درهم و پرهم.