❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

ترشحات ذهنی، قطره 54

فکر کن بچه دار بشی اونوقت بچه ات یه نقص عضو ترحم برانگیز داشته باشه (مثلا چشماش چپ باشه) که هربار که بهش نگاه می کنی این حس ترحم و ضعف رو هم نسبت به خودت و در درون خودت هم داشته باشی، از این جهت که این موجود ضعیف و معلول محصول و منتسب به تو هست!
موندم که آیا خدا هم نسبت به انسان ها همچین حسی داره یا نه ! اینکه مثلا این موجود رو تماشا میکنه که چطور با همه ی ضعف هاش تلاش ذلیلانه ای توی این دستگاه هستی برای اندکی لذت میکنه آیا حس ترحم بهش نداره.
فکر می کنم خیلی خیلی خیلی در رابطه مون با خدا دچار سوتفاهم هستیم و انگار نه خدا و نه ما علاقه ای به رفع این سوتفاهم نداریم!

۲۳ تیر ۹۷ ، ۱۸:۵۹ ۱ نظر
محٌـمد

بهشت من، روایت یکم

بهشت یعنی یک زندگی ابدی در جستجو و ماجراجویی در نشانه ها و آثار خدا در مسیر رسیدن به خدا تا بی نهایت...

۲۳ تیر ۹۷ ، ۱۸:۵۵ ۰ نظر
محٌـمد

پارمیس

یه داستانی برام پیش اومد که خیلی عجیب بود... فقط در این حد بگم که فاصله ام با گناه بسیار بسیار کم بود. اونم چه گناهی!

اما انگار هربار خدا همچین با دست می زنه پس کلمون که قبله ای که یادمون رفته رو به یاد بیاریم.

برای اونایی که دور وبرشون همش آدم مذهبی هست و زیاد به گناه دسترسی ندارن کار آسونه... ماها که لب مرزیم بی چاره ایم... یکی از دلایلی که مستقل شدن و خونه جدا گرفتن رو جدی نمیگیرم همینه که میدونم خراب میشم، یعنی بدجورم خراب میشم :))

نمی دونم اما به هر طریق زمونه خیلی بدی شده. اونشب به مادرم می گفتم بقرآن شماها مارو درک نمی کنید، چون واقعا از زندگی ما و اتفاقاتی که برامون میافته و اونا هیچ نقشی مثبت یا منفی توش ندارند بی خبرن. خالم زنگ زده احوالم بگیره، میگه دست بزار روی زانوی خودت، هیچ کسی کس و کار نداره... میگم درسته، باید همه کارا رو خودت انجام بدی، اما امان از روزی که یه جا گند بزنی! صدتا بزرگتر و دلسوز پیدا می کنی!

در اقدامی انقلابی در حالی که از این داستان پیش آمده ناراحت بودم تصمیم گرفتم به دویدن... و اینگونه 340 کیلو کالری رو به کائنات پس دادم. همچنین در یک اقدام انقلابی دیگه نرم افزار بشقاب رو نصب کردم که با تعیین وزن مورد نظر و اضافه کردن غذاها و فعالیت های روزانه ای که انجام میدی میزان مصرف کالری ات رو بهت گزارش میده.

از این جهت خوبه که یکم بیشتر حواست هست که داری چی میخوری و همینطوری نریزی بالا.

دلم برا ماه رمضون تنگ شده، کاش یه شماره داشت میشد بهش زنگ بزنی و بگی کجویی کاکو؟ عامو نمیگی دلمون برات یِی ذِی شده، پیر شده خو خبری بگیر اَزَمون...


۲۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر
محٌـمد

ادامه تحصیل

توی این یه هفته... به این چند موردی که زنگ زدیم... گویا یکیشون پدرش به دلایل نامعلومی مخالفت میکنه...
سه تاشون هم قصد ادامه تحصیل داشتند!
همچنان در جستجو...

پ.ن: واقعا این تحصیل چه ربطی به ازدواج داره؟ تاسف میخورم برای این طرز فکر... و البته بیشتر والدین رو مقصر می دونم.
۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۹:۵۸ ۶ نظر
محٌـمد

احمق به نظر رسیدن

اینکه گاهی اوقات خدا تورو با دیگران امتحانی میکنه که نتیجه اون این میشه که تو یه احمق به نظر برسی... دقیقا منظورش چیه ؟!
میخواد که به چی برسی و چه رشدی توی این هست ؟؟ و واقعا یکی از بدترین حس های دنیا اگر تجربه کرده باشید همین احساس احمق به نظر اومدن هست! مخصوصا اگر طرف کسی باشه که شما فکر میکنید خیلی احمق‌تر از شما باشه اما باعث شده که شما خیلی احمق و ضعیف به نظر برسید.
خیلی کفر آدمو در میاره، دلت میخواد با تیر بزنی تو پاش بعد وایسی بالا سرش همینطور که داره آروم زجر میکشه واسش کری بخونی و تماشاش کنی 😤
مثالش وقتی هست که یکی از اعتماد شما خیلی راحت سواستفاده میکنه و با دروغ گولتون میزنه.

۱۷ تیر ۹۷ ، ۲۳:۲۳ ۲ نظر
محٌـمد