❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

مطلب پیشنهادی 1

مطالب بهزاد مرادی اینجا خونده شود.
و این مطلب داوود تراب زاده
۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۳۰ ۰ نظر
محٌـمد

کدامیک اولویت دارد؟ الف سین

این مطلب رو بخونید و بشنوید و بازنشر دهید

کدامیک اولویت دارد؟


۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر
محٌـمد

گوریل سیاه

کلیپی درباره HOW TO STOP BEING A NICE GUY | UNLEASHING THE ALPHA می بینم، من اون آدمم. نایس گای... که سعی می کنه همیشه از تعارض ها دوری کنه. و همه چیز رو توی خودش میریزه و به خواسته های دیگران بیشتر از خواسته های خودش اهمیت میده.
سریال 13 reasons why رو تماشا می کنم.
با کلی جنسن خیلی احساس نزدیکی می کنم، انگار شخصیت اون خود من بود. یادمه اولین بار چنین حسی رو توی بازی clash of kings تجربه کردم. وقتی که با اسنو وایت دوست شدم. نمی دونم چرا بهش پیام دادم توی لاین اما بهش گفتم که من هیچوقت شانس اینو ندارم که با دختری مثل تو توی دنیال واقعی باشم و اونم گفت چرا همچین فکری می کنم. منم گفتم که خب تو خیلی خوشگلی، اعتماد به نفس داری و زندگی اجتماعی شلوغ... برعکس تو من.. یه پسر خجالتی که جراتش رو نداره.
همون اتفاق افتاد. من فقط آدم خوبه داستان بودم و از توی سایه ها فقط تماشا کردم. اون حس کرد... و در آخر همه چیز به آلفا رسید. و من توی سایه ها گم شدم.
 ای کاش می شد یه جوری یه مدتی بتونم نقش آدم عوضی رو تجربه کنم توی زندگی. این چیزی هست که برای به بالانس رسیدن نیاز دارم.
این موضوع قطعا روی عقایدم هم تاثیر داره، روی نتیجه گیری هام. زندگی کاری و شخصیم.
ای کاش می شد زندگی یه زندگی دیگه رو بهم پیشنهاد می داد تا بتونم از پس ضعف هام بر بیام. ای کاش یه راهی جلوی پام باز می شد.
می خوام آدم عوضی بودن رو تجربه کنم. گوریل سیاه و عصبانی داستان که بقیه به دنبال این هستند که خواسته اش رو برآورده کنند.
همیشه فکر می کنم که اگر دختری توی زندگیم بود و من باید برای به دست آوردنش می جنگیدم، مطمینا از دستش می دادم. و نمی دونم چطور خودم رو باید بابتش سرزنش می کردم بقیه عمرم رو... مثل کلی جنسن، که همیشه از دور تماشا کرد و هیچوقت فریاد نزد که نه! نمیرم از اتاق بیرون... من تورو میخوام!

این موضوع به وضوح توی حرفام با خدا مشهوده، لعنتی، چرا من هیچوقت چیزی نمیخوام!
کاش بتونم داد بزنم که من اینو میخوام و برام مهم نیست که بقیه چه فکری درباره ام می کنند، آی دونت گیو اِ فاک اگر اونا فکر می کنند که من اون آدم خوبه نیستم اگر این کار رو انجام بدم.

_ اگر کسی بتونه کتاب subtle art of not giving a f  رو بهم هدیه بده من رو بنده خودش کرده :) متاسفانه هزینه خرید از سایت لک لک 24 خیلی زیاد بود!
_ اسنو یه دختر اروپایی اهل مقدونیه بود. توی بازی با هم دوست بودیم و اون دختر معروف کینگدام ما بود که همه دنبالش بودن. البته اون هیچوقت به من بیشتر از نایس گای نگاهی نکرد. البته این موضوع که بقیه پسر ها اهل پول خرج کردن واسه بازی و پیشرفت بودند هم بی تاثیر نبود... بهرحال توی اون بازی برای اینکه بتونی کسی باشی باید قلعه بالایی می داشتی، وگرنه مثل یه آدم کور و کچل و بدبخت و معلول توی دنیای واقعی می موندی... هیچکس عاشقت نمیشد! :)

۱۵ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۳۶ ۲ نظر
محٌـمد

جواب منفی شنیدم

رب ساعت قبل از جلسه، توی ماشین دو ساعت براش توضیح دادم که رفتیم خواهشن نرو روی منبر، صحبت از قبر و قیامت و گور و کفن و نکیر و منکر و سرای باقی و فانی و لما تقولون ما لا تفعلون و ذره مثقال و پل صراط و آتیش دوزخ و حمیم جهنم و حور العین بهشتی و صله رحم از مادر بزرگ دای پسرخاله ات توی فلان دور قوزآباد و ... نکن؛ اونجا جاش نیست ! بفهم!

کمتر حرف بزن، بیشتر شنونده باش، سوال بپرس و اطلاعات کسب کن تا به شناخت برسی.

هیچی دیگه، دو ساعت به طرف گفتیم نشستی سر سفره با قاشق غذا بخور، دیدیم کلش رو تا گردن کرده توی قابلمه خورشتی و داره دیس برنج رو میریزه روی کله خودش!

آیا ایمان نمی آورید که چطور بعضی را به بعضی امتحان می کنیم و شما هیچ غلطی نمی تونید بکنید جز اینکه حرص بخورید و رشد کنید؟ آنقدر رشد کنید تا پاره شود، لباس تان.

دو ساعت شب  قبلش دارم براش توضیح می دم که زنگ می زنی اول نظر ما رو بگو و سریع نپرس نظرتون چیه، چون جواب ما مثبت هست برای یه جلسه آشنایی بیشتر بهش توضیح بده که پسرم میگه دختر شما چیزی نپرسیده و منم با اینکه همش خودم صحبت کردم اطلاعاتم برای تصمیم گیری ناقصه و یه جلسه بیشتر صحبت کنیم.

این چیزی غیر از صرفا یه جواب بلی یا نه هست.

بعد میگم اگر منفی گفتن، اینطوری جواب بده، این جملات، با این لحن و به این دلیل.

هیچی دیگه، زنگ زده، طرف گفته نظرمون منفیه، ایشون هم گفته خب باش. خدافظ!! :|

هیچی دیگه، اینجور وقتا یا سکوت می کنم، یا زیر لب گاهی با طعنه و کنایه بهشون متلک می پرونم. البته خیلی کم.

الانم که زنگ زده به یکی دیگه که ازش نشانی از یه مورد دیگه بگیره، حضرت دوست معترض میشن که چرا داری زیاد حرف می زنی و اطلاعات میگیری!!! :|

عصبانی میشم و کتاب رو می بندم و از توی اتاق با صدای بلند میگم برای چی کم حرف بزنه؟ چرا نباید اطلاعات بگیره؟ مادرم ناراحت میشه، منظورم رو نفهمیده!

میگم منظورم با اونی هست که میگه چرا داری زیاد حرف می زنی..

بله قضیه از این قراره که ایشون که بسی دل خوش کرده که بتواند از این جریانات حسابی حس خوشیفتگی و من من خودش رو ارضا کنه داره خودش رو توی موقعیتی می بینه که نمی تونه همه کاره باشه و زیاد من من کنه.

اینه که رفته توی لاک تدافعی و هی زهر خودش رو در کام فرو می بره.

مادرم می گفت اونقدر اونشب از خودش تعریف کرد که کم مونده بود کف چیل بیاره!

واقعا برام سواله دختری که به اصطلاح مومن هستند، و خانواده و خودش روی قناعت تاکید دارند، دقیقا بر اساس چه معیاری جواب رد میدن؟ وقتی که توی جلسه آشنایی هم تنها حرفشون این بود که طرفم بداخلاق نباشه! خب همین؟ و الان شما فهمیدید که فلانی بداخلاق هست و تمام؟

من که از همون اول نظرم منفی بود و بهشون گفتم که فرداش زنگ بزنند و جواب رد بدن، حداقل من که اطلاعات کافی داشتم، اما خانواده تعلل کردند و منم گفتم خب بزار اگر میخوام جواب رد بدم مطمین بشم که سوتفاهمی نیست و زود تصمیم نگرفته باشم و یه وقت دختر مردم رو الکی و بدون دلیلی که پس فردا بتونم جلو خدا توضیحش بدم رد نکرده باشم.

خب، نشد، اما دلخوری من از این رفتارای خانواده خودمه. واقعا ضعیفن! خیلی.

و خب بچه هایی که توی خانواده های ضعیف هستند هم ضعیف بار میان، و این منو خیلی می ترسونه؛ که شاید منم اونقدرام خودم رو نمی شناسم، شاید خیلی از چیزی که فکر می کنم ضعیفتر باشم!

خلاصه این روزا اوضاع جوری هست که خیلی دارم مقاومت می کنم دچار یاس توی زندگیم نشم.


_ سه هفته می گذره و حس می کنم تا الان فقط سعی کردم ذهنم رو حواسش رو پرت کنم، اما میدونم با اولین نشانه مثل روز اول همه چیز واسم تازه میشه و بر می گردم سر خونه اول. حقیقت اینبار دیگه اگر اینطور بشه دیگه فکر نکنم بتونم تلاش دیگه ای بکنم. این ماه برام بهترین فرصت هست. به قول معروف so far so good.

امیدوارم عنایت کنند.

۱۰ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۶ ۴ نظر
محٌـمد

قربانی

خیلی از دستشون دلخورم، دلم میخواد داد بزنم.

بگم من اون وقتی که سر کار می رفتم، درسم رو تموم کرده بودم و سربازی هم نداشتم اومدم پیشتون و غرورم رو له کردم و نیازم رو به زبون آوردم، چون خیلی تحت فشار بودم و هستم.

اما شما ها هی گفتید که حالا تو که نون نداری بخوری و چطور میخوای شیکمتون رو سیر کنید و از این حرفا، و هی دست روی دست گذاشتید و خوردید و خوابیدید و توجهی نکردید.

اما حالا برا برادرم که نه درسش تموم شده و نه سربازیش تموم شده و نه کار داره و نه تخصص سریع رفتید کاراش رو دنبال کردید.

اینجاست که می فهمید وقتی میگن پسر بزرگتر یه قربانیه یعنی چی!


۰۸ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۵ ۲ نظر
محٌـمد