❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

هنر ظریف رهایی از دغدغه

مدتی هست که ننوشتم، راستش ذهنم زیاد توی مغزم نبود، بیشتر مشغول دنیای بیرون و روتین زندگی بود.
اخیرا به کتابی بر خوردم که حقیقتا تکونم داد. وقتی کتاب رو تموم کردم نمیدونستم نویسنده کتاب آقای مارک منسون پای سخنرانی های آقای پناهیان بوده که این کتاب رو با ایده گرفتن از اونا نوشته یا آقای پناهیان با الگو گرفتن از این کتاب سخنرانی های دهه محرم امسال اش رو تنظیم کردند!
هر چه که بود قرابت معنایی زیادی بین سخنرانی استاد پناهیان با موضوع «سبک زندگی اسلامی» و این کتاب وجود داشت.
اسم فارسی کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغه» معنا شده حال آنکه اسم اصلی کتاب به انگلیسی Subtle art of not giving a fuck هست.
هرچند ظاهر کتاب اینطور نشون میده که قراره بعد از خوندن کتاب کلا همه چیزو به کتف چپ خودتون حساب کنید و تبدیل به آدمی بشید که هیچی براش مهم نیست اما محتوای کتاب متفاوت تر و عمیقتر هست.
مهمترین چیزی که از این کتاب یاد گرفتم فکر کردن درباره ارزش هایی بود که بر اساس اونها زندگی میکنم و دست به انتخاب و تصمیم گیری میزنم. همچنین توضیحات خوبی در باب عمیق شدن در احوالات خود و خودشناسی ارائه کرده و تاکید خاصی بر عمل گرا بودن و دست به کار شدن داره.
چیزی که در سخنرانی استاد هم هست اینه که ما اغلب فکر میکنیم که کار یه مسیر خطی هست که از انگیزه+محرک+عمل تشکیل شده و‌هر کاری باید انگیزه اش بیاد تا تکون بخوریم.
در حالی که چیزی که استاد و همینطور جناب مارک منسون بهش میپردازند اینه که این یه خطی هست که مثل دایره بهم وصل هستند.
یعنی شما میتونید با عمل، تولید انگیزه کنید و اون انگیزه باز خودش نیروی محرک برای عمل بیشتر رو تولید میکنه و اینطوری هست که چرخ انسان به حرکت میافته!
خب باید بگم این چیزی که فهمیدم واقعا منو به عنوان یه آدم ایده آل گرا تکون داد.
توی ماه رمضون یه تمرین خوبی که انجام دادم این بود که ادای خوب بودن رو در میاوردم! مثلا الکی قرآن میخوندم و ذکر‌میگفتم سعی میکردم با خدا حرف بزنم و ادای کسی رو در بیارم که خیلی آدم خوبیه!
اما خب با پایان ماه انگار بچه ای که متوجه بشه تایر‌کمکی های دوچرخه اش باز شده ترسیدم و زمین خوردم، و فراموش شد همه چیز. :(

۲۷ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر
محٌـمد

تعبیر خواب دستشویی حرم

داشتم اتفاقی توی مطالب آرشیوی بلاگ می گشتم که چشمم به این پست افتاد، و خوابی که اون موقع دیده بودم و وقتی که دوباره خوندمش به نظرم تعبیرش رو الان بتونم دقیق بگم!!

شما هم اگر ماجرای سفر زیارت رفتن ام رو بخونید حتما می فهمید!!

گمونم تعبیرش رو فهمیدم. چرا من خواب هام اینطوری شده.

حالم خوب نیست :(

۲۷ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۳ ۰ نظر
محٌـمد

نبزنگیدن

زنگ نزدن :))

به مادرم گفتم اصلا زنگ هم بزنن، اینا دل و توکل کنار اومدن با شرایط من رو نداشتند :)

کسی که دنبال سفره پهن شده هست بدرد من نمیخوره، یعنی من نمیخوامش... حتی اگر سفره آماده هم پهن کرده باشم.


۲۳ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر
محٌـمد

داماد کارمند دولت

مادرش گفته که این تک دختره و پدرش خیلی روش حساسه... گفته که پدرش دوست داره که یه دامادی داشته باشه که یه شغل دولتی داشته باشه که سر ماه یه حقوق تضمین شده ای داشته باشند!!

کاری به حقوق دولتی ندارم، ولی خیلی بعید می دونم اصلا با این طرز فکرشون بتونیم کار رو به سرانجام برسونیم!

حالا گفته با شوهرش مشورت میکنه، اگر اوکی داد زنگ میزنه امشب، اگر هم نزد که هِچ :)

ولی زنگ نمی زنه :)


۲۲ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر
محٌـمد

بوی کشک

این مورد هم که هِچ !

بلوار چمران صحبت کردیم، شهرستان بود و اینجا درس میخوند، تنها اومد چون مادرش نمی تونست بیاد.

به نظرم از لحاظ احساسی خیلی آسیب دیده بود. عقاید مذهبی داشت اما سطحی بود و بیشتر همون شخصیت خودش بود که بعضا رنگ مذهبی گرفته بود.

اهل فکر کردن و مطالعه نبود، اصرار به کار فرهنگی! داشت... مهریه رو هم علنا به چشم ضمانت میدید و میگفت حق زن هست و بعد از طلاق مرد باید زن رو ساپورت کنه!

گفتم خب دیگه چه کاری بود که بخواد طلاق بده، طلاق یعنی پایان تعهد، دیگه چرا بعدش باید جور زن رو بکشه؛ خب شاید زن مقصر بوده. گفت من با دوستام که مهریه کم قبول میکنند مخالفم و به نظرم اشتباه میکنند، گفتم منظورتون از کم چقدر هست، گفت 14! تو دلم گفتم خبر نداره بنده خدا که برا من همون 14 هم زیاده و نمیتونم واقعا پرداخت کنم.

زیاد بحث نکردم، با این حرفش تقریبا مطمئن شدم که بدرد هم نمیخوریم!

گویا یه تجربه 6 ماهه نامزدی هم داشتند که بهم خورده بود، ازش خواستم که اینقدر ساکت و منفعل نباشه و اوشون هم سوالی چیزی بپرسه که این اطلاعات رو داد!

که یه جورایی فرضیه اول بحث رو تایید میکرد.

خیلی از افعال مستقبل درباره توضیح شخصیت خودش استفاده میکرد، قراره اینطوری بشم، دارم روی خودم کار می کنم، بهتر میخوام بشم و ... . از نظر من، هیچ شناختی نسبت به خودشون نداشتن و تازه به خاطر مصاحبت با چندتا از دوستاشون چندتا از صفات فردی خودشون رو تحت فشار فهمیده بودن، اما در کل خودآگاهی پایینی داشتند.


پ.ن: تمام مدتی که صحبت میکردیم یه بوی کشک خیلی بدی توی دماغم بود که نمیدونم منبعش کجا بود.

پ.ن: کمال گرایی گویا در مادر هم هست، بهش میگم خب الان به اون یکی شماره زنگ بزن، میگه الان وقت مناسبی نیست، جمعه هست شاید مردم بخوان استراحت کنند! :| یعنی هر کاری که میخواد بکنه هزارتا دلیل برای به تعویق انداختنش پیدا می کنه.


۲۱ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر
محٌـمد