❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

مائده و محدثه یا فاطمه و زهرا

_ بالاخره پس از مناقضات فراوان، به این نتیجه رسیدم که اگر خدا قسمت کرد و دوقلو دختر بهم داد... اسمشون رو به ترتیب می زارم "فاطمه،زهرا" یا "مائده،محدثه"، اگر هم دونه ای داد به ترتیب تولد "محدثه، کوثر، مائده، زهرا، فاطمه". فکر نکنم بیشتر از پنج تا بشه نه!؟ :)

_ در اقدامی خدا پسندانه یک دامنه خیلی زیبا خریدم تا ان شالله در آینده داستان ها من و دلبر رو اونجا بنویسم :)

_ حضرت آقا فرمودند که دختر و پسری به نیت اینکه توی مراسم عروسی شون گناه اتفاق نیافته سه روز روزه گرفتند! عحب کار جالبی، ان شالله ما نیز حتما.

_ اوضاع اقتصادی خرابه، و گرانی و تورم قطعا بیشتر خواهد شد، طلا و دلار و ماشین و خونه هم نیز! من که می دونم پراید تا 60 تومن هم بالا خواهد رفت... این وسط مثل کسی شدم که میدونه تا پنج حرکت دیگه کیش و مات میشه اما نمی دونه چیکار می تونه بکنه تا جلوشو بگیره! :( ضمن اینکه بعضی راهکار هم هم عقلا درسته، اما شرعا پولش مشکل دار هست، مثل احتکار! نشستم مثل یخ فروش به پس اندازم که برای ازدواج کنار گذاشتم نگاه می کنم که داره آب میشه و من نمی تونم باهاش کاری کنم.

_ با یکی از دوستام که توی آمریکا هست صحبت کردم، مشغول به کار بود و بهش گفتم ببین می تونی اونجا کار برنامه نویسی بگیری از سایت هایی مثل upwork تا من اینطرف انجام بدم. درآمد دلاری الان خیلی می صرفه و هرچند زیاد امیدوار نیستم بشه با اون دوستم یه رابطه کاری تشکلیل داد اما اگر بشه خیلی خوبه. گفتم حتی اگر کار خوب بگیره می تونم اینطرف یه تیم حرفه ای تشکیل بدیم که با حقوق دلاری پیشرفت خوبی خواهد داشت. فعلا منتظر خبرش هستم که قرار شد درباره مالیات ها و قوانین کاری که اونجا هست یکم تحقیق کنه ببینه اصلا می تونه بیشتر درآمد داشته باشه یا نه و این ملاحضات قانونی.

_ یه دامین خوب دیگه هم گرفتم برای راه اندازی کسب و کار در آینده... البته دات کام اش گرون بود نشد بخری و دیگه به همون دات آی آر راضی شدیم. گفتم حالا اگر یه روزی هم کارمون گرفت سریع برند اش رو ثبت می کنم که بعدا اگر کسی خواست از اسم اش سواستفاده کنه بشه کاری کرد.

۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۵ ۵ نظر
محٌـمد

پشنگه اتفاقی 2

همون شد که پیش بینی می کردم. کم کم باید خودم رو به شنیدن این زخم زبون عادت بدم که محمد اگر زرنگ بود تا الان خودش یه دختر برا خودش پیدا کرده بود!!
اصلا پسر باید زرنگ باشه و خودش دختر پیدا کنه!
چی بگه آدم آخه...
نماز و قرآن هم می خونند و تسبیخ از دستشون نمیافته.
چی بگم...

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۱ ۱ نظر
محٌـمد

پشنگه اتفاقی 1

اخیرا اتفاقاتی توی شرکت افتاد که خیلی جالب و چالش برانگیز بود.

حوصلم نمیشه الان کامل دربارش بنویسم. اما گاهی اوقات موقعیت هایی پیش میاد که می بینی کاملا به ضرر تو هست و حسابی ناراحت کننده! اما پشت و بعد از این اتفاق دقیقا همه چیز بر عکسش در انتظارته.

و برای رسیدن به اون موقعیت خوب، باید این حال بد رو بگذرونی گاهی.


۰۴ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر
محٌـمد

مثل یا متضاد

این چند روزی که بهتر خودمو شناختم... به این فکر می کنم که توی ازدواج، بهتره آدم با چه کسی شریک بشه.

مثلا یه آدم بی شور و احساسی مثل من، با یکی مثل خودم احساس خوشبختی میکنه یا برعکسش؛ باید یکی باشه که خیلی پر شور و احساس باشه تا خلا همدیگه رو پر کنیم..

اما خب از طرفی مثل هم نبودن یا متضاد هم بودن هم ریسک خودش رو داره، اینکه گاهی تداخل بوجود بیاد و نشه مدیریتش کرد.

مثلا اینکه من بخوام تنها باشم و کتاب بخونم، اون بخواد در گوشم دو ساعت تعریف جشن تولد دوستش رو با تمام جزییات تعریف کنه و دائما هم از من بخواد که باهاش در تعامل باشم و هرچند ثانیه تایید کنم که آره دارم گوش می کنم!

خلاصه که نمی دونم برای انتخاب توی ازدواج دنبال یکی مثل خودم باشم یا عکس خودم.

هر دو تیپ چیزهایی دارن که منو جذب خودشون میکنند. من از بحث کردن های عمیق لذت می برم. اما از اینکه طرفم پرشور و حرارت باشه هم بهم حس زنده بودن میده!

کدومش؟! :(

۲۲ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۷ ۱ نظر
محٌـمد

طلسم منطق

یه پادکست یک ساعته درباره شخصیت های INTJ گوش دادم و چیزای زیادی دستگیرم شده. یه جورایی ریشه خیلی از رفتارهام برام روشن شد. از جمله اینکه کمالگرایی به خودی خود توی هر کسی بوجود نمیاد.
بلکه افرادی مثل من که منطقی هستند و خیلی فکر می کنند بیشتر مستعد این هستند که به کمالگرایی گرفتار بشن.
در مواردی میگفت این قضیه میتونه باعث لوپ فکری یا حلقه فکری نامتنهایی بشه.
چون افرادی با شخصیت من، بیشتر انرژیشون رو صرف فکر کردن می کنند. این کاری هست که توش خوب هستند. و مغز می تونه به این شکل توی حلقه بیافته که مثلا یکبار همه اطلاعات رو از زاویه دید خودش پردازش کنه، بعد تاثیر این نتایج بر طرف مقابل، بعد کارهایی که ممکنه طرف مقابل متقابلا انجام بده، بعد تاثیر اون کارها دوباره روی خودم و.... این چرخه میتونه از مسیرهای مختلف همینطور ادامه پیدا کنه.
چون سیم کشی های مغز ما اینجوری هست که میخواد فقط تحلیل کنه، بیشتر هم بر اساس منابع و داده هایی که خودش تولید کرده چون این داده ها رو معتبر تر می دونه.
برای همین فهمیدم که چرا هیچوقت سر کلاس از معلم یا استاد سوال نمی پرسیدم و همیشه از کسایی که سوال می پرسیدن تعجب می کردم! میگفتم چرا وقتی که خودم با یکم فکر کردن میتونم فلان موضوع رو بفهمم باید بخوام که از یکی دیگه بپرسم!
و خب این قضیه مارو بیشتر مستعد شب بیداری و Insomnia می کنه. چون محیط های ساکت و آروم و تاریک انسان رو متوجه درون خودش می کنه و این محلی هست که میتونه برای افراد متفکری مثل من خطرناک باشه! اینکه یهو به خودت میای و می بینی نمی تونی این ماشین متفکر رو که هزارتا پروسه رو شروع کرده به پردازش شات داون کنی! قبلا هم اینجا درباره این موضوع نوشتم... اینکه گاهی چقدر شبها برام خوابیدن سخته... یک دلیلش همینه که ذهنم علاقه خاصی به فکر کردن و پردازش اطلاعات داره!
مهم نیست که اون اطلاعات چی باشه، فقط میخواد پردازش کنه، همین! و گاهی خیلی خیلی آزاردهنده هست!
گاهی دوست دارم یکی بخوابونه زیر گوشم و بغلم کنه و بگه هیسس، بسه دیگه، اینقدر بهش فکر نکن.
یا اینکه خودم بتونم با مغز برم توی دیوار شاید این واحد پردازش و محاسبه و منطق خاموش بشه!
اینه که من همیشه خودم رو باهوش ترین فرد توی یک جمع می دونم، نه از این لحاظ که واقعا باهوشترم، بلکه از این لحاظ که هیچکس مثلا من داده ها رو عمیق و همه جانبه پردازش نمی کنه. و این میشه که دوستام همیشه بهم میگن محمد توی خیلی کله شقی، وقتی روی یک چیزی عقیده ای داشته باشی اصلا نمیشه نظرتو عوض کرد!
و من همیشه بهشون میگن میشه نظرم رو عوض کرد، اما خب من آدم منطق هستم و این عقیده ام هم با یک پردازش عمیق و جامع بوجود اومده، و از اونطرف شما می خواید با چارتا دلیل ساده و سطحی من همه نتایجم رو دور بریزم! خب نمیتونم :)
و البته هم که همیشه حق با منه :)) چون واقعا کمتر کسی مثل من عمقی فکر می کنه. شاید نتیجه یک بلی یا خیر ساده باشه و با جواب یکی دیگه فرقی نکنه، اما حواب من قطعا پشتش خیلی فکر بوده (البته معمولا خخ)
خلاصه اینکه فهمیدیم کمالگرایی مان ریشه در همین تفکر منطقی و عمیقی داره که از طریقی دیگه دارم ازش ارتزاق می کنم و از طرفی دیگه به شکلی دیگه ازش رنج می برم.
سخته که بتونی دنیا رو کامل و پرفکت ببینی، اما ناقص قبولش کنی و باهاش زندگی کنی. اینه که من استاندارد هام همیشه برای همه چیز خیلی بالا بوده و هست.
اینه که میگم من هیچوقت عاشق نمیشم. نه تا وقتی که منطقم اجازه نداده باشه. و گاهی حس می کنم من مشکل دارم، حس می کنم خیلی بی احساسم و بقیه هم اینو می فهمند و قضاوت های دیگه ای دربارم می کنند.
من فقط منطقی ام! همین :(

۱۷ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۷ ۱ نظر
محٌـمد