❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

رضا

این سفر/زیارت هم تموم شد.

گمونم دیگه حالا حالاها دلم هوس زیارت نکنه.

کل حالم توی سفر مثل کسی بود که عزیزی از دست داده اما نمی تونه یه قطره هم اشک بریزه.

اون از ماجرای قبل اش سر سفره ناهار، اینجا هم که کلا همسفرم روی اعصابم بود و یه خط در میون کظم غیض میکنم از حرفاش.

وقتی برای اولین بار وایسادم روبروی ضریح، فقط گفتم ببخشید اشتباه شد، من نباید اینجا باشم.

شاید به دلم مهر خورده، شاید هر چی اما برام زیاد مهم نیست، الان فقط میخوام برگردم به خونه/عادات قدیمی/روزمرگی همیشگی/غلفت دائمی... .

پر از خشم و نفرت شدم.

حتی همین الان که توی دارالسلام نشستم مثل کسی هستم که یه چیزی که نباید میخورده خورده و الان توی دلم یه جوری هست، انگار که میخوای بالا بیاری اما نمی تونی!

ده بار هم که فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّهً بِقَدَرِکَ رَاضِیَهً بِقَضَائِکَ رو بخونم باز میگم نمی‌تونم خدایا، نمیشه، نمیتونم راضی باشم.

این چی هست که بهش راضی بشم؟! چی مقدر شده که بهش مطمئن باشم! 

این نیز بگذرد/گذشت...


۱۶ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۱ ۰ نظر
محٌـمد

بدرقه زیارت با طعم قیمه

داشتیم سر سفره ناهار میخوردیم که بریم فرودگاه... 

پای سفره برادرم از بیرون اومد و یه چیز سمتی برای قوت از عطاری گرفته بود و به شوخی گفت تریاکه.

تا گفت گفتم نگو این شوخی رو جلو بابایی.

هیچی دیگه، حضرت دوست نعره ای زد که غلط میکنی تریاک بکشی!!!

منم گفتم یعنی تو واقعا فکر میکنی بچه ات تریاک میکشه؟( بله، پدر اینجانب همینقدر احمق تشریف دارند و حتی شوخی به این سادگی رو نمی فهمند)

برادرم هم به غرورش بر خورد از اینکه اینطور حضرت دوست بهش تو ذهنی زد به خاطر یه شوخی و گفت داد نزن من هر کار دلم بخواد میکنم...

این شد که حضرت دوست هم عربده دیگه ای زد و بشقاب غذا رو توی سفره خورد کرد.

منم دیگه منفجر شدم، منم بشقابم رو خورد کردم قالبمه خورشتی رو ریختم کف آشپزخونه و اتاق و سر و کله خودم‌.

هر چی هم از دهنم در اومد به همشون حواله کردم.

الانم که رسیدم مشهد نمیدونم چیکار کنم. 

اینم بدرقه کردن ما! 

برم حرم فقط بگم بابا بسه دیگه، حالم بهم داره میخوره از زندگیم.

ولم کن امام رضا، من غلط کردم دلتنگ شدم، اگر به خاطر این سفر نبود امروز هم میرفتم سر کار مثل بقیه روزا و اینطور نمیشد.

حالم از دین و نماز و خدا بهم میخوره دیگه، دارم میارم بالا همه چیزو...

از بس حضرت دوست رید به شخصیت همه اعضای خانواده با عناوین دینی...

بله من نماز صبحم قضا میشه، حالا تو باید برینی به هیکل من؟؟

که چی؟ که تو خیلی خوبی و خیلی نماز میخونی ؟ 

دارم میارم بالا.

پا توی حرم نذاشته از سفرم پشیمونم.

اینم زیارت ما

۱۲ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۰ ۰ نظر
محٌـمد

آخه دلم برا حرم تنگ شده، کیش میخوام چیکار

دوباره همان حس زیبای قبل از زیارت اومده سراغم.

حسی که هی با خودت میگی حالا رفتم چی بگم؟ چیکار کنم که زیارت بهتری داشته باشم... مثل وقتی که منتظری کسی بیاد خونه ات و همش سردرگم اتاق رو مرتب میکنی و باز حس میکنی یه چیزی نامرتب هست اما نمیدونی چی!

راستش برنامه ام این نبود که به این زودی برم زیارت، میخواستم بهمن ماه برم و تا اون موقع یکم هوای دلم رو آفتابی کنم، یکم جارو بکشم اما ...

دوستم میگفت به جای مشهد میرفتی کیش... من اما توی دلم گفتم خب آخه دلم برا حرم تنگ شده! کیش میخوام چیکار!

همیشه همینطوره، از قبلش همش حرفامو تکرار میکنم توی ذهنم اما وقتی میرسم اونجا همه چیز یادم میره.



۰۸ دی ۹۷ ، ۱۸:۱۹ ۰ نظر
محٌـمد

روز لانچ چارتر

بالاخره دیروز سایت جدید شرکت که محصولی هست که یکسال داریم روش کار می کنیم رو لانچ کردیم. با اینکه باید خیلی استرس می داشتم اما رلکس بودم... یعنی امیدوارم بودم مشکلی نباشه و اگر هم مشکلی بوجود میومد با استرس حل نمیشد.

فعلا یکم ریزش کاربر داشتیم و فروشمون کمتر شده. اما خب قبلا هیچ بازاریابی یا مارکتینگ یا حتی کارهای ساده برای سئو هم انجام نداده بودیم روی سیستم قبلی، حالا دیگه کم کم باید شروع کنیم با تبلیغات و مارکتینگ و مشتری های بیشتری رو بیاریم توی سایتمون که خرید کنند.

هرچند همین الان هم فروشمون خوبه. اما خب باید خیلی بهتر بشه.

هر کس آدرس سایت جدیدمون رو خواست بگه توی خصوصی بهش بدم :)


۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۵۳ ۳ نظر
محٌـمد

مائده و محدثه یا فاطمه و زهرا

_ بالاخره پس از مناقضات فراوان، به این نتیجه رسیدم که اگر خدا قسمت کرد و دوقلو دختر بهم داد... اسمشون رو به ترتیب می زارم "فاطمه،زهرا" یا "مائده،محدثه"، اگر هم دونه ای داد به ترتیب تولد "محدثه، کوثر، مائده، زهرا، فاطمه". فکر نکنم بیشتر از پنج تا بشه نه!؟ :)

_ در اقدامی خدا پسندانه یک دامنه خیلی زیبا خریدم تا ان شالله در آینده داستان ها من و دلبر رو اونجا بنویسم :)

_ حضرت آقا فرمودند که دختر و پسری به نیت اینکه توی مراسم عروسی شون گناه اتفاق نیافته سه روز روزه گرفتند! عحب کار جالبی، ان شالله ما نیز حتما.

_ اوضاع اقتصادی خرابه، و گرانی و تورم قطعا بیشتر خواهد شد، طلا و دلار و ماشین و خونه هم نیز! من که می دونم پراید تا 60 تومن هم بالا خواهد رفت... این وسط مثل کسی شدم که میدونه تا پنج حرکت دیگه کیش و مات میشه اما نمی دونه چیکار می تونه بکنه تا جلوشو بگیره! :( ضمن اینکه بعضی راهکار هم هم عقلا درسته، اما شرعا پولش مشکل دار هست، مثل احتکار! نشستم مثل یخ فروش به پس اندازم که برای ازدواج کنار گذاشتم نگاه می کنم که داره آب میشه و من نمی تونم باهاش کاری کنم.

_ با یکی از دوستام که توی آمریکا هست صحبت کردم، مشغول به کار بود و بهش گفتم ببین می تونی اونجا کار برنامه نویسی بگیری از سایت هایی مثل upwork تا من اینطرف انجام بدم. درآمد دلاری الان خیلی می صرفه و هرچند زیاد امیدوار نیستم بشه با اون دوستم یه رابطه کاری تشکلیل داد اما اگر بشه خیلی خوبه. گفتم حتی اگر کار خوب بگیره می تونم اینطرف یه تیم حرفه ای تشکیل بدیم که با حقوق دلاری پیشرفت خوبی خواهد داشت. فعلا منتظر خبرش هستم که قرار شد درباره مالیات ها و قوانین کاری که اونجا هست یکم تحقیق کنه ببینه اصلا می تونه بیشتر درآمد داشته باشه یا نه و این ملاحضات قانونی.

_ یه دامین خوب دیگه هم گرفتم برای راه اندازی کسب و کار در آینده... البته دات کام اش گرون بود نشد بخری و دیگه به همون دات آی آر راضی شدیم. گفتم حالا اگر یه روزی هم کارمون گرفت سریع برند اش رو ثبت می کنم که بعدا اگر کسی خواست از اسم اش سواستفاده کنه بشه کاری کرد.

۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۵ ۵ نظر
محٌـمد