❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

کمی امیدواری با طعم ترس

کور سوی نوری پدیدار گشته که نویسنده قصد داره قوه خیال رو از تحرک باز داره، از اینکه تصور کنه که حالا خواستیم تهران خونه بگیریم چه وسایل شخصی باید جدا واسه خودم خرید کنم! مسواکم رو چیکار کنم، اگر راهم دور بود وقت می کنم شب برسم خونه یه شام درست کنم واسه خودم؟ حالا همخونه ای از کجا پیدا کنم؟ و ... .

که خب وقتی نه به باره نه به دار بهتره که این رو هم صرفا یک موقعیت در نظر گرفت که ممکنه اصلا هم نشه. ولی خب بهرحال تجربه اش هم باعث میشه تو آدم قبلی نباشی و بیاد دستت که کجای کاری و تا حالا داشتی چیکار می کردی و در ادامه باید چه خاکی توی سر خودت و بقیه بکنی.

 

همچنان هیچ تلاشی برای پیدا کردن نیمه آرامش گمشده خودم نمی کنم، فکر می کنم علت اصلی نداشتن کار درست حسابی یا به عبارتی استقلال مالی باشه، بهرحال هرچقدر طرف قانع باشه نمی تونه انکار کنه که از یه شب شام رو در یک جای مجلل گذروندن لذت نمی بره. یا علاقه ای به زینت نداشته باشه و یا خونه نیاز نیست!

 

پ.ن: به شرکت هم کاران سیستم برای کار درخواست دادم و قراره اول یه آزمون مجازی بدم که اگر اوکی بودم برم برای هفت خان مصاحبه. اما می ترسم که به اندازه کافی بلد نباشم و خراب کنم و همه چی دود بشه بره هوا. تازه ضایع هم میشم!

 

 

 

۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۸ ۶ نظر
محٌـمد

نمی تونم

سلام علیکم بر برادر "چهار سال دیگه ناامیدی، افسردگی و بیکاری و تجرد".

خب، چه میشه کرد، بهر حال مردم همیشه شنیدن دروغی که واسشون خوشاینده رو به شنیدن حقیقتی که واسشون تلخه رو ترجیح میدن.

جالبه که خیلی از طرفدارای خودش هم می دونند که این وعده ها الکی هست و بهر حال آدم در بهبوهه انتخابات مجازه که هر وعده ای رو بده، به اصطلاح Just business.

این وسط چهار تا جوون مثل من فقط له میشن و هیچوقت کسی هم نمی فهمه.

رسما از این تریبون اعلام می کنم که اوضاعم خوب نیست، اصلا خوب نیست.

نمی تونم چهار سال دیگه بشینم و دروغ رو تحمل کنم. نمی تونم چهار سال دیگه با این وضع اقتصادی بشینم و هیچ کاری نکنم. نمی تونم به یک زندگی حداقلی بخور نمیرِ زیر فشار و استرس تن بدم.

نمی تونم.

 

پ.ن: اگر خواستید نظر بدید، جمله "خدا کریمه" و "توکل بر خدا" رو فاکتور بگیرید لطفا.

۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۰ ۴ نظر
محٌـمد

فرهاد، خوش به حالت

به تو حسودی می کنم فرهاد، عشقت معلوم بود کیه، اسمش چیه و اینکه دقیقا می دونستی که برای رسیدن بهش باید کوهی رو در جایی، سنگ به سنگ تیشه بزنی تا به زمینی هموار تبدیل بشه و اونموقع تو به عشقت، به هدفت میرسیدی!

من اما به تو حسودی می کنم، وقتی که نمی دونم چی دوست دارم، وقتی که نمی دونم برای رسیدن به عشقی که نمی شناسمش باید چیکار کنم، باید کدوم کوه رو از سر راه بردارم.

همین سردرگمی بزرگترین زجر انسان هست.  " تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِى ضَلَٰلٍۢ مُّبِینٍ "

زجر برداشتن یک کوه در راه رسیدن به هدفی که می شناسیش، خیلی کمتر از بی هدف و سردرگم و بیکار توی خونه خوابیدن هست!

بیکاری خوب نیست. لعنت به اونایی که باعث اش هستند.

شدیدا به کمک نیاز دارم! دعا هم بلد نیستم؛ یعنی هیچوقت نفهمیدم کارکرد دعا چطوریه، دوست دارم بفهمم ها اما گمونم دیگه دیره، نمی تونم ریسک کنم. نمی تونم بشینم توی خونه و فلان ذکر رو بخونم به جای اینکه برم تلاش کنم و یه راهی پیدا کنم.

 

پ.ن: امروز فهمیدم صفت کمال گرایی در پدرم بسیار شدید هست! وقتی که خواست یه برگه از یه دفتر بکنم (که صرفا چهار تا اسم رو توش بنویسه، یه چیز غیر مهم) و منم همینطوری برگه رو جدا کردم و کمی کج جدا شد که نعره ای فیل افکن به سرم زد که کار رو منظم انجام بده! منم قهر کردم :) که البته دقایقی بعد غرور خود را در پیشگاه پدر مثل همیشه قربانی کرده و معذرت خواهی کردیم. کاش چارتا از صفات خوبشون هم به ما داده بودند (اینم همینجوری واسه غر نوشت).

۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۳ ۴ نظر
محٌـمد

مسیر ذهنی

صبح توی خط واحد یه آقایی کنار دستم نشسته بود که یهو شروع کرد صحبت کردن درباره مسایل سیاسی. با این جمله شروع کرد که بعضی ها چقدر ساده لوح هستند، گفت که صبح از یه راننده تاکسی شنیده که گفته ایران می تونه با کلی موشک چند ساعته عربستان رو با خاک یکسان کنه.

اولش زیاد دوست نداشتم بزنم توی برجکش و همه حرفهاش رو زیر سوال ببرم. روش خوبی برای باز کردن سر صحبت با یه نفر که بزرگتر از شما هست نیست. اما وسط صحبت های افراطیش سعی می کردم یهو یه نظر معتدل بدم و بیارمش خط وسط.

یارو خودش شاکی بود که بعضی ها چرا اینقدر زود باورند و هر چیو می شنوند سریع قبول می کنند اما از اونطرف یهو می گفت دوران احمدی نژاد دکل نفتیمون رو دزدیدند و محمود مستضعف ها رو داغون کرد و این صحبت ها ... که وقتی که خوب گوش کردم دیدم خیلی از صحبت های خودش هم نشون از همون ساده لوحی داره که ازش شاکیه.

بعد از اینکه امروز صبح با یکی از دوستام که به اصطلاح بنفش بود، کلی بحث کردیم درباره سیاست دیدم که همه ما، چه اون مذهبی و حزب اللهی ها و چه اونطرفی ها داریم از یک اشتباه رنج می بریم ، اونم اینکه درباره حرفی که می زنیم، یا بهمون میزنند تعقل نمی کنیم و همینطوری قبولش می کنیم.

وقتی می گم همینطوری حرف می زنیم یعنی من مسلمان که می خوام به بت یه کافر فحش بدم باید در نظر بگیرم که دارم خدای اون رو فحش میدم، ولو من بر این باور هستم و فکر می کنم که حق با منه اما حق ندارم که حق رو اینطوری بیان کنم. اینه که می بینم اگر خیلی ها از امثال تفکر احمدی نژاد بدشون میاد به خاطر طرز بیان و اشتباهاتی از این قبیل هستند که باعث شده طرف مقابل رو در جایگاه دفاعی قرار بده.

وقتی که می گم تعقل نمی کنیم یعنی درسته که به شما در یک مجلس خصوصی یه نفر اثبات می کنه که فلانی خائنه، اما شما نمی تونید همینجوری این حرف رو بردارید برید به تفکر مقابل خودتون بزنید بدون اینکه پیش فرض های ذهنی اون رو در نظر بگیرید. لازمه ی اینکه شما بتونید روی کسی تاثیر گزار باشید در مرحله اول اینه که داده های پیشفرض ذهنی اون رو بشناسید، بعد بر مبنای اونها یه مسیر تنظیم کنی مثل بازی شطرنج تا شخص رو با دلیل و برهان های مبتنی بر مسیر ذهنی اون برسونی به حرف حق خودت.

مثلا در اسلام خدا نیومد اول کار یهویی بگه آقا شراب نخور، زنا نکن، به من خدا ایمان بیار برو بجنگ. یه مسیر وجود داره، اول بگو لا اله! اول باید این ذهن از داده های پیش فرض غلط پاک بشه. بعد بگو الا الله.

و اینکه من می بینم که خیلی از هم فکر های من در جذب مخاطب ضعیف عمل می کنند به نظرم همین موضوع هست. باید بتونی خودت رو جای مقابل بزاری و ببینی واسه اون چی مهمه، وقتی طرف عزت اسلام واسش مهم نیست از اون طرف شروع نکن به بحث کردن، بحث رو ببر همون سمت که دغدغه اون هست.

 

پ.ن: کانال این رفیقمون رو در یوتیوب دنبال کنید حرف های جالبی می زنه Elliott Hulse . شعارش هم اینه که "قویترین نسخه از خودتون باشید".

۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۸ ۲ نظر
محٌـمد

مست نویس

خب، راهکار اینه...

اگر می خوای یک کتاب بنویسی، هر روز فقط 200 کلمه بنویس.

Don’t aim for perfection. Don’t judge your work. Just write.

و به قول ارنست همینگوی، "مست بنویس، هوشیار ویرایش کن".

و این طرز فکر رو واسه همه چیز به کار ببر.

باشد تا رستگار شویم :|

 

۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۱ ۱ نظر
محٌـمد