❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

هههمم، یادم نمیادش

اولش باهاش کمی صحبت کردم ، شب بعد هم همینطور.

اما بعد دیگه ازش خبری شد...و من داشتم بهم عادت می کردم! بعد دیدم فایده نداره، ما هیچوقت واسه هم نیستیم.

همه چیو پاک کردم. و توی شلوغی وقتی حواسش نبود گم شدم. شاید فقط یه وقتی با خودش بگه اِ یکی هم بود که ...هههمم، یادم نمیادش!

۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۴ ۰ نظر
محٌـمد

افسردگی خر است

نمی دونم از چی باید بنویسم، اخیرا فهمیدم که این حال مزخرفی که دارم اسمش افسردگی هست.

افسردگی ناشی از کار مداوم و زیاد، همچنین استرس بالا.

دلم می خواد یه مدت به یه کار دیگه ای مشغول بشم، کاری کاملا غیر مرتبط با کار الانم، ولی پا نمی ده زندگی انگار.

فقط می دونم که اگر اینطوری برم جلو به زودی کاملا خرد میشم یا تا آخر مسیر همینطوری خواهم بود، درب و داغون و خسته.

فکر میکنم یه اتفاقی باید از بیرون بیافته و من دنبالش برم، اما خب زندگی ما اینطوری که کلا اتفاقی توش نمیافته، کلا هم خودم هم والدین محترم و طایفه همه منفعل هستند، و اینکه ما جدا افتاده هستیم!

 

۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۱ ۱ نظر
محٌـمد

تکنولوژی؛ چیکار کردی تو با من!؟

صبح از خواب بیدار میشم، تلگرام رو باز می کنم، کلی پند و اندرز و سخنان حکیمانه و لطیفه و مطلب علمی، اندازه کل اطلاعاتی که ارسطو و افلاطون و فردوسی و ملاصدرا و ابن سینا و مولانا و .. توی تمام عمرشون دریافت کردند رو با انگشت شستم روی صفحه گوشی می غلتونم تا پایین.

گوشیو قفل می کنم و می اندازم روی کاناپه.

روز از نو، روزی از نو!

#تکنولوژی؛ چیکار کردی تو با من؟!

۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۹ ۰ نظر
محٌـمد

مثل یک تکراری

راستش هیچوقت از اینکه مثل خیلی ها اتفاقات روزمره زندگیمو اینجا بنویسم حال نمی کردم.
اینکه همه اون اتفاقات جزیی و کلی و گاهی هر روزه و تکراری رو بدون ذره ای فکر کردن بهشون و کمی حلاجی کردنشون بخوایم مثل یک تایپیست فقط بنویسمشون واسم هیچ مفهومی نداره. در واقع هدفم از وبلاگ نویسی رسیدن به خودشناسی بوده و تا وقتی که نتونم از دل اون اتفاقات تکراری و روزمره نکته ای رو بیرون بکشم دست به نوشتن نمی برم.
و این یک کار خیلی سخت هست!

وقتی که ذهنتون درگیر این تفکر میشه که سعی کنید تمام کارهای خودتون رو تحلیل کنید و برای همشون به یک چرا؟ پاسخ بدید، کار گاهی خیلی بیشتر از اون بیخ پیدا میکنه که بتونید هر هفته یا هر یک ماه یا گاهی هر یک سال، مطلبی رو درباره خودتون، اون جوری که واقعا شایسته هست بنویسید، جوری که بعدا وقتی دوباره بهش نگاه می کنید بتونید خویشتن خودتون رو به یاد بیارید و سعی کنید بهش بازگردید.

البته می دونم هر چیزی با تمرین میتونه فرا گرفته بشه.

سعی دارم به نوشتنم کمی نظم بدم و تعهد داشته باشم.

۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۵ ۰ نظر
محٌـمد
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ محٌـمد
ترس های شناخته شده

ترس های شناخته شده

اگر از هر کدوم از شما بپرسم که مهمترین صحنه ترسناک دوران مدرسه تون رو تعریف کنید اکثرا با قهقهه شروع به تعریف یک داستانی خواهید کرد.
داستان ترس تا سر حد مرگ و گریه کردنتون رو الان با خنده و پوزخند به راحتی با دیگران در میون می ذارید ! اما چرا اینطور میشه؟!
چرا چیزی که یک زمانی بزرگترین ترس شما بود الان فقط پوزخندی رو روی لبهاتون می نشونه.
فکر میکنم یک دلیلش اینه که اون ترس الان بعد از سالها کاملا واسه شما شناخته شده هست و انگار مهمترین سلاح ترس که ناشناخته بودنش هست واستون رو شده .
مواجهه شدن با ترس و شناختنش انگار باعث میشه انسان دیگه از اون ترس، نترسه ! چون هر چقدر هم که بد و ترسناک باشه...دیگه من می شناسمش ، و آدم ها با چیزهایی که می شناسند و واسشون آشناست انس میگیرند.
مثل این میمونه که یکی از دوستات یک ماسک وحشتناک رو روی صورتش بزنه و سعی کنه توی تاریکی شما رو بترسونه، شما ممکنه وقتی که صدایی از تاریکی میاد هراسناک بشید و به اتاقتون (کنج راحتی خودتون) فرار کنید و در رو ببندید و خودتون رو با افکار پیرامون اون ترس، بیشتر بترسونید و زجر بیشتری ببرید! یا اینکه به سمتش برید و بخواید باهاش  روبرو بشید و رنج کوتاهی رو به جان بخرید...اما وقتی که اون ترس مهمترین سلاحش که همون ناشناخته بودن هست رو از دست میده و لامپ ها روشن میشن و دوستتون ماسکش رو برمیداره، انگار همه اون افکار ترسناک تبدیل به یک جک خنده دار میشند و فکر ترسیدن از چنین چیزی فقط یک پوزخند رو به لبهاتون میاره !
این حدیث از حضرت علی رو خیلی دوست دارم.
 

إذا هِبتَ أمراً فَقَع فیهِ فإنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ أعظَمُ مِمّا تَخافُ مِنهُ.
هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است.


به این فکر میکنم که ترس هامو بشناسم! شاید در یک سلسله مطالبی بهشون پرداختم.
همینطور فکر میکنم یکی دیگه از علت هاش اینه که یکی از چیز های که در رابطه با شناخت ترس بعد از مواجه شدن باهاش می فهمیم اینه که کلا اون ترس یک چیز شناخته شده در عالم هستی هست و گاهی دانشمندان، عرفا، پیامبران یا مردم واسش اسم هم گذاشتند !
و این به درک موضوع و پوزخند زدن به خودمون و به ترس خیلی کمک میکنه.

۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر
محٌـمد