❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

رازهای درباره زنان

کتاب رازهایی درباره زنان رو از طاقچه خریدم و دارم مطالعه می کنم. حدود 20 درصدش رو تا الان خوندم و واقعا برام چالش بر انگیز بوده!
یعنی در واقع نمی تونم باور کنم که همچین چیزایی که میگه درسته، یا حداقل این صحبت ها فقط درباره بعضی زنها که از لحاظ احساسی و عقلی کاملا سالم هستند درسته و از نظر من 90 درصد افراد اینگونه نیستند و نمیشه این بحث ها رو بسط داد به همه زنها!
آخه زنی که خودخواه هست رو چطوری میشه با این حرفها سنجید؟  زنی که مغرور یا زنی که ترسو هست چی؟
یعنی واقعا یک زن اینقدر میتونه به عشق فکر کنه؟! اینقدر دائما درگیرش باشه؟ از نظر من اگر اینطور بود که دیگه نون مردا باید توی روغن باشه اما خب می بینیم که نیست!
مطالعه ادامه دارد.

پ.ن: ممنون از غریبه بابت معرفی این کتاب خوب.
۲۸ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر
محٌـمد

برادر زامبی

دیشب باز از اون خواب هایی دیدم که داخلش یه چیزی رو عمیقا حس می کنی.
خواب دیدم یه دختره بود که دوتا برادر داشت، یکی از اونها یه زامبی اصیل بود که قصد داشت با استفاده از خواهرش و تبدیل اون به زامبی خودش رو تکثیر کنه. البته با یه جور روش کشت ویروسی یا همچین چیزی از طریق جسم اون.
اون یکی برادر هم من بودم که اصلا هیچ گونه احساس برادری با اون زامبی نداشتم اما... عمیقا خواهرم رو دوست داشتم و از وسطای خواب بهش کمک کردم تا از آسیب برادر زامبی فراری اش بدم.
صحنه آخری که یادمه این بود که ویروس بدنش رو ضعیف کرده بود و من زیر شونه هاش رو گرفته بودم و داشتیم از دست زامبی به بیراهه فرار می کردیم.
دقیقا حس ام این بود که چقدر احساس برادری نسبت بهش داشتم. خیلی حس واقعی بود.
گاهی از این خواب ها می بینم. نمی دونم اینها در واقع انعکاسی از تمایلات ناخودآگاه درونی من هست یا شکم پر !
هرچند خود خواب داستان مشخصی نداشت و بهم ریخته بود خط داستانی اما اون حس خیلی واقعی بود.
اولای خواب اون برادر زامبی یه تکه گوشت بود که سعی داشت با تکثیر سلولی جسم خودش رو کامل کنه! همینقدر درهم و پرهم.

۲۷ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر
محٌـمد

صفر شاخدار

اولین کتک مفصلی که توی دوران تحصیل خوردم اول ابتدایی بود.
معلم ازم خواست بیام پای تخته و کلمه "آب" رو بخش کنم.
من اما آب رو دوبخشی بخش می کردم و معلم اولش با خونسردی گفت که آب یک بخشه، بعد من پیش خودم میگفتم آب کجاش یک بخشه! "آ" و "بِ" که میشه دو وجه....پس من بی توجه به معلم دوبار دستم رو بالا پایین میبردم که یعنی آب دوبخشه!
کار به جایی رسید که معلم با عصبانیت به بچه های کلاس میگفت بچه ها آب رو بخش کنید... بعد همه یکبار دستشون رو پایین می آوردند که آب... یک بخش!
اونوقت میگفت دیدی؟ حالا تو بخش کن، و من باز هم با خودم فکر میکردم که بابا آبِ که میشه دو بخش! و دوبخشی بخش میکردم :)
و این شد که معلم این شاگرد خنگ که آب رو هم نمی فهمید چطور بخش کنه به باد کتک و ناسزا گرفت در حالی که فقط کافی بود بهم بگه ببین دلبندم... آب... نه آ بِ ... یعنی اون اِ زیر ب رو دیگه حساب نکن که بشه دو بخشی :)))
اینگونه بود که ما تا چیزی رو با منطق خودمون درک نمی کردیم زیر بارش نمی رفتیم، یعنی عقلمون هم نمی رسید که حداقل برای کتک نخوردن نقش بازی کنیم!
یادمه آخرش هم بهم گفت که برات یه صفر شاخدار می زارم :(
الحمدالله الان مغزم یکم به کتک جواب داده و بهترم :) یاد گرفتم گاهی نقش فهمیدن بازی کنم و پشت صحنه کار خودمو جلو ببرم :)
۲۷ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۷ ۰ نظر
محٌـمد

اسب سرکش تخیل

قوه تخلیل ام خیلی قویه!

گاهی یه آهنگ از توی یوتیوب پیدا می کنم و یه تصویر میارم و نیم ساعتی بهش خیره میشم و تصویر سازی می کنم توی ذهنم!

و متاسفانه وقتی که موقع کار به موزیک گوش میدم باز این تخیل ذهنم رو به بیراهه میکشه.

نقاشی رو واسه همین دوست داشتم، اسب سرکش تخیل ام رو رام میکرد. برنامه نویسی قسمت منطقی مغزم رو خوب ورزش میده اما تخیل ام راکد مونده :(

این حد از خیالبافی هم فکر می کنم دیگه از سن ما گذشته :)

باید یه فکری هم به حال این مشکل بکنم... خب یه دغدغه دیگه هم به مشکلاتم اضافه شد :)

۲۷ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۷ ۰ نظر
محٌـمد

پسر قلدر و زورگو

توی این مدتی که  سفر بودم خیلی ذهنم درگیر آخرین مورد خاستگاری که رفتم بود. از دوستم توی مسیر خیلی مشورت گرفتم.

قبل از رفتن گویا طرف عملا به مادرم جواب منفی داده بوده و فکر می کنم به خاطر رودربایستی گفته حالا تا پسر شما بره اربعین و بیاد تا ببینیم چی میشه!

راستش زیاد نمیخوام این مساله رو توی ذهنم هجی کنم، به هر دلیلی که بوده بهرحال اونها مخالفت کردند و مادرم هم زیاد به اصرار توی این موارد نیست. ایضا خودم هم.

چون ما بهشون یکبار پیشنهاد صحبت کردن بیشتر رو داده بودیم و تماس دوباره وقتی که جواب منفی دادند بار اول بی معنیه از نظرم.

اینجور جواب یعنی که طرف تونسته قاطعانه نتیجه گیری کنه! و گویا هیچ جای شبهه هم نداشته، حالا جای سواله که جطور اوشون با این سن کم تونسته اینقدر سریع تصمیم گیری کنه در حالی که عملا من کسی بودم که بیشترین اطلاعات رو ازشون گرفتم و اونها اطلاعاتشون برای تصمیم گیری کمتر از من بوده اما من که بزرگتر و باتجربه تر هستم نظرم بر اینه که اطلاعاتم ناقصه و باید بیشتر صحبت کنیم!

البته من میدونم ایشون از چی خیلی ترسیده یا شاید ناراحت شدند... توی صحبت هامون یه جایی بحث درباره رفع اختلاف توی خانواده شد و من گفتم که صحبت می کنیم و همه این بحث ها اما حرف آخر رو من می زنم.

خب گویا این حرف به مذاقشون خوب نیومده و فکر کردن من یه آدم قلدر و مردسالار هستم که پس فردا قراره توی زندگی محدودشون کنم و آزادیشون رو کاملا ازشون بگیرم. و اونقدری مطمئن بودن که حاضر نشدن فرصت گفتگوی دوباره و رفع ابهام رو هم بدن.

تقریبا به این نتیجه رسیدم که صحبت درباره مسئولیت ها و حرفهای واقعی اما تلخ توی جلسه اول اشتباهه. این قضیه رو نباید منطقی جلو ببرم، فکر می کنم اگر دختری به دلم هست باید سعی کنم جلسه اول کمی قضیه رو احساسی کنم تا طرف اعتماد کنه و در ادامه بیشتر بتونیم صحبت کنیم!

زیاد با این روش موافق نیستم، نمیدونم چرا دخترا از اینکه میگم دختر باید از شوهرش طبعیت داشته باشه میترسند! البته بعد از کلی تاکید بر روی منطقی بودن و تعاملات سازنده و مریخ زاده نبودن خودم! اما گویا این حرف خار داره. سریع فرار میکنن دخترا و یه جورایی حس می کنم دارم اشتباه می کنم که اصلا همچین حرفی میزنم!

خب من دارم زندگی دوستام رو می بینم، دختری که شوهرش رو آدم حساب می کنه و بهش تکیه داره طبیعتا ازش حرف شنوی هم داره، وگرنه وقتی شوهرش رو آدم حساب نمی کنه نتیجه ای میشه اینکه دائما شوهرش رو با مردای بهتر مقایسه کردن جلوی دیگران و خرد کردن غرور و شخصیتش!

یکی نیست بگه حالا خوبه منم صبح تا شب بشینم جلوت فیلم پورن ببینم و دائما قیافه و هیکل تورو با اونا مقایسه کنم و احساساتت رو خرد کنم؟ به نظرت میتونی با اونا رقابت کنی توی زیابیی؟ یا می تونی مثل اونا شوهرش رو راضی کنی؟

پس ساکت شو به همین شوهری که زمانی انتخابش کردی و بهش متعهد شدی بچسب و غرور و شخصیت همین رو بساز!

دوستم توسط خانمش خیلی مقایسه میشه با مردای دیگه اما خود دوستم هیچوقت اینکارو نمی کنه چون میگه درست نیست، اگر اون کار اشتباهی انجام میده دلیل نمیشه که منم بخوام اشتباه کنم. خب حرفش درسته اما حقیقت اینه که خانومش هیچوقت قدرت فهم اینو نداره که داره بازندگیش چیکار میکنه، و این هم یه قمار هست که بخوای مثل خودش رفتار کنی!

ممکنه از دیدن خودش توی آینه رفتارش بدتر بشه! و درصد کمی وجود داره که پس به زشتی رفتارش بشه و دست برداره. البته بعیده!

خلاصه اینکه توی رابطه زناشویی به احتمال 87 درصد یکی از طرفین مظلوم واقع میشه و این همیشگی هست. یعنی همیشه توی رابطه مظلومه!

به این نتیجه رسیدم که ازدواج واقعا شانسیه ، برای  مثل من که مجبوره به روش سنتی بره جلو کاملا شانسیه! البته من سعی می کنم طی فعالیت هایی که بهش میگن فکر کردن این توهم رو برای خودم بوجود بیارم که شانس رو تحت کنترل دارم اما آخرش معلوم نیست اصلا چی بشه !

خوش به حال اونایی که دختری رو میشناسند و خارج از جو و محیط عاطفی توی دنیای واقعی رفتاراش رو دیدند و انتخاب میکنند.

خوش به حال اونایی که کسی که دوستش دارند توی اقوامشون هست.

هر روز بیشتر ناامید میشم و کم کم دارم تسلیم این فکر میشم که توی تقدیر من عاشق شدن نوشته نشده :(

یعنی اون بیرون اونقدر غیر منطقی هست همه چیز که هیچوقت منطقم اجازه عاشق شدن نمیده.


۲۷ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۷ ۰ نظر
محٌـمد