❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

عمل زانو

هفته دیگه قراره بالاخره زانوم رو عمل کنم. پس از 5 سال!

بیمه یکم گیر داده بود که باید حتما گزارش حادثه داشته باشید که تایید کنیم! رفتم یکی از ورزشگاه های آشنا که مسئولش یه برگ گزارش حادثه سوری بهم بده که فهمیدم که امکانش نیست چون اصولا اونا برای کسی که بیمه ورزشی بوده باشه همچین کاری میکنند و ناامید شدم.

راه حل دوم این بود که برم از شورای محل بخوام که بریم کلانتری و یه استشهاد بدیم!

اعصابم خورد بود که دیگه امروز حضوری با حضرت دوست رفتیم بیمارستان و بعد از یکم کلنجار قبول کردن که همون برگه mri که مهرماه پارسال گرفته بودیم رو به جای فرم گزارش حادثه قبول کنند.

خیالم راحت شد. رفتم تجهیزات پزشکی و چون خانمی که فروشنده بود تازه رفته بود بهش زنگ زدم و برگه رو انداختم زیر در مغازه.

البته هنوز ممکنه دکتر عمل ها رو کنسل کنه اما فعلا که چیزی نگفتند.

دوست دارم زودتر عمل کنم از این درد کهنه خلاص بشم... بالاخره یا اینوری میشیم یا اونوری.


پ.ن: نمیدونم توی ماه رمضون هست روزه هام چطور میشه ؟ :/

۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر
محٌـمد

آدمِ خوشحال میره بهشت، یا افسرده؟

سخته که تفکر سیستمی و منطقی داشته باشی، اما بتونی مثل آدمای ساده دست به انجام کارهایی بزنی که توی ذهنت میدونی احتمالا به نتیجه رسیدنش 2% هست!

خب آدمای ساده اساسا چون به اندازه کافی باهوش نیستن که بفهمن و بتونن نتیجه گیری کنن از سر نفهمی ممکنه دست به کارهایی بزنن که شانسی نتیجه بده اما وقتی میفهمی کار سخت میشه.

الان شما منطقی بشینی حساب کنی میبینی کل شانس حیات که الان خدا بهت داده حروم شده! یعنی شما با این اوضاع اقتصادی که بخوای حداقل نیازهات رو برطرف کنی که تازه بتونی به خدا و پیغمبر فکر کنی، می بینی که سالی باید 30 میلیون پول نخوری نپوشی که جمع بشه، اونوقت تورم 40% هست، یعنی سالی کلا 18 تومن داری! اونوقت مگه چندسال میتونی کار کنی و عمر میکنی؟

خب این شانس حیات کلا مثل بذری میمونه که شانسی برای شکوفایی نداره چون توی باتلاق کاشته شده!

گویا برای این مدل طرز فکر اسم گذاری انجام شده، پراگماتیسم!

یعنی تفکر نتیجه گرا... بالاخره هر چیزی باید به نتیجه ای برسه، فایده ای داشته باشه... داشتم فکر میکردم الان که نماز نمیخونم آیا واقعا زندگیم با وقتی که میخوندم فرقی کرده؟ حس میکردم خدا میگه اینم بالاخره فهمید که نماز بدردش نمیخوره، شاید حالا بره دنبال چیزی که واقعا بدردش میخوره و کیفیت زندگیش رو بهتر میکنه.

یعنی واقعا حس نمی کنم که کیفیت زندگیم تابعی از نماز خوندن یا نخوندنم بوده.

واقعا به سیستم جزا و پاداش خدا اعتراض دارم، خب به یکی عقل درست و حسابی ندادی و کلا نمیتونه این بشر بشینه حساب و کتاب کنه و عواقب کارش رو بسنجه خب معلومه که دست به کارهایی میزنه که تعبیر به توکل میشه اونوقت تقصیر من چیه که به مغزم قدرت تجزیه و تحلیل و پیش بینی دادی!؟

اگر فهم و تفکر اینقدر توی قرآن ارزشمند هست و دایم دعوت به تفکر میشه خب چرا اکثر اهل بهشت باید آدمای ساده باشن؟ الان هر کسی یه ذره عقل داشته باشه میفهمه که دینداری الان هیچجوره کاربردی نیست و پاسخگوی نیازهای آدم نیست.

اون دوستام که اهل دختر و این چیزا بودن حداقلش اینه که این نیازشون هر جور بوده یه پاسخی دریافت کرده و حالا یا دارن لذتش رو میبرن یا حداقل اینکه فهمیدن که اینا چیزی نیست که باید دنبالش باشن. خب با دین که نمیشه این چیزا رو فهمید... تقوا پیشه کنید هم که نشد جواب به این نیاز!

که چی؟ که وقتی از در و دیوار داره ناامیدی میریزه بیشتر افسرده بشی؟ اونوقت توی خدا میگی که این چرا افسرده شد؟ میگی که اگر رفته بود دنبال فلان گناه الان افسرده نبود؟ آدمِ خوشحال میره بهشت، یا افسرده؟

شاید مشکل از ذهن منه که وقتی یه سیستمی می بینه که خرابه میخواد سیستم رو درست کنه، نه اینکه صرفا یه جوری مساله رو حل کنه که کار کنه و بره پی کارش! شاید سیستم همینه، نباید به درست بودنش فکر کرد، فقط باید قبول کرد که این سیستم همینه و مشکل داره و بالاخره شما اینجوری میری بهشت میخوای بخواه میخوای نخواه، تو که نمیتونی دست توی کدهای سیستم ببری و چیزیو تغییر بدی پس مجبوری که قبولش کنی.


_ پرت نوشت های دورکاری در قرنطینه


۲۴ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۴۶ ۸ نظر
محٌـمد

دختر بیشعور

اون موردی که این اواخر دربارش حرف زدم و کمی حس بهش داشتم این اواخر سرد شده بود و درست جوابم نمیداد.

یه عکس گذاشته بود که دیدم حلقه دستشه... براش پیام فرستادم و تبریک گفتم.

انکار کرد و گفت که این حلقه همینطوری الکی دستم هست و بهش عادت کردم و واقعا فکر کردید من نامزد کنم به شما نمیگم؟!

منم گفتم از همین تعجب کردم و این مساله گذشت.

دیروز دیدم پیام هامو سین نکرده و وقتی پروفایلش رو چک کردم متوجه شدم بلاکم کرده!!

کلی تعجب کردم و وقتی مطمئن شدم که بلاکم کرده بهش sms دادم که اگر اینقدر مشتاقی منو حذفم کنی بگو که منم شماره ات رو پاک کنم.

جوابی نداد. خیلی ناراحت بودم، هیچجوره نمیتونستم این رفتارش رو توجیه کنم.

دوباره بهش پیام دادم که یعنی اینقدر برات بی ارزش هستم که یک خط توضیح هم نمیدی؟

پیام داد که لطفا بهم پیام ندید و کسی توی زندگیم هست و ممکنه ناراحت بشه.

گفتم آها باشه...

خیلی بهم برخورد این رفتارش... خیلی خودخوری کردم که چیزی نگم اما آخرین پیامم بهش این بود که خیلی این کارت زشت بود و وقتی دیگه به کسی نیاز نداری همینطوری نندازش دور، هر چیزی یه راهی داره.

الانم حسابی عصبانی و ناراحت هستم.

نمیدونم چرا هر چی دختر خل و چل و بی شعور هست سر راه من سبز میشه!

چرا من نمیتونم کسی رو اینطوری از زندگیم به راحتی حذف کنم؟ مطمئنا من اگر جای اون بودم هیچوقت نمیتونستم همینطوری بلاکش کنم و بگم به درک! لاقل یه توضیح میدادم که آقای فلانی من نامزد کردم و مطمئنا درک میکنید که بهتره دیگه با هم در ارتباط نباشیم!

این حداقل احترامی هست که میتونست به شعور طرف مقابل بزاره نه اینکه زرت بلاک کنه!

واقعا چرا من نمیتونم اینقدر نسبت به آدما بی تفاوت باشم؟ چرا نمیتونم خودخواه باشم؟

آخرش هم یه روزی به اونی که تازه از راه اومده خودم همچین زخمی میزنم و اونم میشه یکی مثل خودم...

خدایا شکرت... همه دعاهام رو مستجاب کردی، قشنگ میبینی من دلم چی بخواد همونو ازم میگیری، وقتی هم که هیچی نمیخوام خودت یه چیزی میندازی توی دلم و بعد کار خودت میکنی... باید گفت نخواستیم دعامون مستجاب کنی... دست از سرمون بردار...


_ حضرت دوست یک کتاب حدیث پیدا کرده از صبح تا شب راه میری 20تا حدیث میدووه دنبالت و برات میخونه! اما دریغ از سر سوزنی تغییر در رفتار گوه خودش! واقعا حسم بهش تنفر هست و تقصیر خودم نیست!

_ حضرت مادر، جدیدا دیگه دو کلمه که درباره ازدواجم بهش میگم میگه ووی محمد ولم بکن برو هر کاری دلت میخواد بکن!

_ دختر بی شعور با من دقیقا توی یه روز بدنیا اومده بود. از لحاظ روحی خیلی بهم نزدیک بودیم اما الان فهمیدم که شعور و فهم بالاتر از هر شباهت و تفاوتی هست. اینم از بدشانسی من بود، سه بار قرار بود ببینمش نشد، یه بار با خاطر دوستش، یه بار طوفان و بارون سنگین، این اواخر هم کرونا!

۱۰ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۲۷ ۲ نظر
محٌـمد