❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

دعوایی که فعلا تمام شد، اما...

پریشب یکی از عمو هام از فسا اومد و با حضرت دوست و علی رفتند خونه پدرزنش که صحبت کنند و ماجرا رو فیصله بدن

من همراشون نیودم، یعنی خودم هم صلاح ندونستم باشم، گفتم اگر من باشم دوباره هر کی میخواد به من گفتم گفتم کنه، خودمم حوصلشو نداشتم. البته اعتمادم به چرب زبونی عموم هم تاثیر داشت، الگوی من در بیخیالی هست :)

هرچند روشی که باهاش معامله رو جوش دادند خیلی سخت و پیچیده نبود، کل جلسه فقط علی رو کوبیده بودند تا اونا غرورشون راضی بشه و رضایت بدن که دخترشون برگرده سر خونه زندگیش...

منم بعد از اون شب هر چی فکر کردم دیدم با این کاری که علی کرده راه دیگه ای نیست، باید بخوره...

در حالی که علی نمیخواست بخوره :) اما خب اینبار نتونست قسر در بره و خب من خودم رو از این مهلکه خرد کردن غرورم جای علی گورخوندم...

مستاجر که رفته، علی هم داره طبقه بالا رو روبراه میکنه که قبل از عید بیان بالا بشینند...

حس میکنم نسبت بهشون بی تفاوت شدم، علاقه ای به زن داداشم هم دیگه ندارم، فکر نکنم دفعه بعد بخوام هدیه بگیرم و از این کارا کنم، شدم اسکلی که همیشه میخواد بقیه رو خوشحال کنه اما هیچکس فکر نمیکنه که محمدم باید خوشحال بشه...

امیدوارم سال دیگه بتونم یکم استقلال مالی بیشتری پیدا کنم

هیچی بدتر از عاشقی با جیب خالی نیست...



۱۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر
محٌـمد

دست زیر

از وقتی کتاب 48 قانون قدرت رو خوندم، و با بعضی نمونه های اون خودم دقیقا روبرو شدم طرز فکر قدرت و نیاز توی خیلی از مناسبات زندگیم فهمیدم...

یعنی متوجه شدم کجاها دارم دست زیر میگیرم کجاها موضع قدرت دارم یا میتونم داشته باشم...

مثلا حضرت دوست همیشه دست زیر بازی میکنه، چطوری؟ اینطوری که میگه اینکارو کردم که فلانی بفهمه، اون کارو کردم که بفهمن! در حالی که متوجه نیست اینکه من کاری رو انجام میدم که اون طرف بفهمه یعنی من هستم که نیاز به فهمیدن اون دارم... و انسان ها قدرت رو بو میکشند... اینجور مواقع طرف راحت با زدن خودش به نفهمی میتونه از موضع قدرت آدمو اذیت کنه...

در حالی که اگر بخوایم طبق مناسبات بازی قدرت پیش بریم باید کاری کنیم که اون نیازمند ما باشه نه ما به اون... مثلا کاری کنیم که اون طرف مجبور بشه وضعیت و شرایطش رو به ما توضیح بده... بعد ما خودمون رو بزنیم به نفهمی ! این یعنی موضع قدرت

این مستاجر ما دقیقا همین بازی رو کرد و برنده شد متاسفانه چون حضرت دوست با روش ما بازی نکرد، خودش کرد... من گفتم شما هیچ کاری با اون نداری، رفتی شکایت کردی اخطارهای لازم هم داده شده، فردا هم کلانتری بیار اسبابش بار کنند ببرن، بقیه اش هم وظیفه کلانتری و مامور قانون هست که بتونه انجام وظیفه کنه یا نه به تو ربطی نداره...

اما طرف مقابل اینجوری بود که کلا همه چی به تخمش بود، حتی زنگ نمیزد بگه ببخشید ما 3 ماه هست اجاره ندادیم! میگفتیم رفتیم شکایت کردیم میگفت هر کار دلت میخواد برو بکن، بعد موقعی که بهش میگیم فردا کلانتری میاریم میگه باید پولمو بهم بدین تا بلند بشم! یعنی ایشون کلا کاری نداره که شما رفتی دادگاه شکایت کردی و کسی که خونه خالی نکرده و بدهی داره رو پول رهن رو بهش پس نمیدن، خودشو میزنه به نفهمی و از موضع قدرت میگه من نمیفهمم، پولمو بدین تا بلند بشم و بعدشم گوشی رو قطع میکنه!!

منم اینقدر کسی بدوو دنبالم حس میکنم خری هستم و قدرت دست منه، اگر کلانتری میاوردیم و اسبابش بار میکرد اونوقت اون باید میومد دم در تقاضا ملاقات کنه! بعد ما بودیم که به دروغ میگفتیم کسی خونه نیست!

و چقدر من حرص خوردم از اینکه حضرت دوست با این همه اعصاب خوردی که برای ما درست کرد آخرش رفت پولو داد بهش و یارو هم رفت! و ما شدیم اونی که حالا باید بره از دادگاه پول بگیره! یعنی ما بدوییم دنبالم پولمون... از دماغم دود در میومد از این مدل بازی کردن...


پولی رو به دوستی قرض دادم، روزی که قرار بود قرض بگیره گوشیش کاملا در دسترس بود، توی مسنجر یاهو هم بهش پیام میدادی جواب میداد، الان پولی که قرار بوده 1 ماهه پس بده رو شده 9 ماه، به گوشیش هم زنگ میزنی جوابت نمیده :) چرا؟ چون الان من به اون نیازمندم نه اون به من، یعنی من خودم اونو گذاشتم توی موضع قدرت و دستم رفت زیر، که حالا باهام اینکار کنه...


واسه همین خیلی سعی میکنم توی مناسبات زندگیم حواسم باشه دستم داره زیر سنگ کی میره... شمام حواستون باشه سعی کنید دستتون زیر سنگ فهم یکی دیگه نره :)


_ الان خدا میگه؛ عامو سِی ای، میخواد از دست من فرار کنه که نفهمی بقیه اذیتش نکنه، حالو صب بده برات دارم :))

_ خدایا ناموسا خواسی بدی یه با فهمش بده، ممنونتم


۱۴ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۱۰ ۰ نظر
محٌـمد

عشق بی قید و شرط

خواستید عاشقش بشید، ببینید میتونید بدون قید و شرط دوستش داشته باشید یا نه...

۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۵۰ ۵ نظر
محٌـمد

روزمره 991209

امروز بدون هیچ دلیل مشخصی بخش زیادی از زمان رو خواب بودم... خدا رو شکر البته کارم رو هم تونستم انجام بدم و در اندک زمانی مشکلی که 2 روزه درگیرش هستم حل شد

کلی مغز بادوم شور و بادوم هندی خریدم که جلوم باشه زود تمومشون میکنم، انگار دوست دارم دائم دهنم مشغول جویدن باشه

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۵۹ ۰ نظر
محٌـمد

غرور یک پخمه

نمیدونم به زن داداشم پیام بدم و احوالش بپرسم یا نه

اگر پیام بدم و جواب نده یا با تندی جواب بده عملا خیلی تحقیر میشم، اینکه بزرگتری برای صلح پیش قدم بشه و دست رد به سینه اش بخوره خیلی دردش بیشتره تا وقتی که کوچیکتر پیش قدم میشه!

با رفتار اونروزش که اصلا حال نکردم، اونقدری عصبانی بودم که شب یادم رفته بود ماشین رو کجای خیابون پارک کردم و اشتباهی 2 تا خیابون داشتم بالا پایین میشدم و فکر میکردم یا ماشین رو دزد برده یا جرثقیل!! اونقدری  که افکارم بهم ریخته بود... دوست داشتم بهشون بگم که دفعه دیگه ببینم کسی دست روی علی بلند کرده یه جوری به عنوان برادر بزرگتر میزنمش که توی هیچ دادگاهی نتونه اثبات کنه یا حتی نشون بده!

در واقع زن داداشم توی اون دعوا اول کتک کاری رو شروع کرده بود... خیلی رفتاراش خام هست، میدونه علی عصبی میشه غیرمنطقی رفتار میکنه بازم هی این نقطه ضعف رو فشار میده

الانم همه توی غرورشون گیر کردند و نمیخوان کاری کنند... منم وقتی دوبار خودم جلو خانواده زن داداشم کوچیک کردم و آخرشم پدرش گفت اصلا تو چیکاره ای هی میای اینجا آرامش مارو بهم میریزی وسط جمله اش ول کردم از خونه شون اومدم بیرون.

یکی دیگه گند زده و حاضر به عذرخواهی نیست من چرا خودمو کوچیک میکنم! اصلا برو طلاق دخترتو بگیر، مردک بی شعور من دارم تلاش میکنم یه پل ارتباطی باشم اونوقت تو فکر کردی هالو گیر آوردی عقده ات سرش خالی کنی؟ آخه من چه نیازی به تو یا دخترت دارم که بخوام غرورمو هی جلو شما خورد کنم و جای علی حرف بشنوم و سکوت کنم .

دیگه رسما خودم کشیدم کنار، نمیخوام دخالتی بکنم، هر کار میخوان بکنند، طلاق هم بگیرند برام مهم نیست. دیگه از من کاری بر نمیاد، وقتی که همه روی منبر غرور نشستند باید پذیرفت که مسئولیت کارهاشون با خودشونه.

تنها کمکی که تونستم بکنم این بود که به برادرم بگم بیا برو بهشون بگو محمد رفته با شرکتشون صحبت کرده و قرار شده اونجا مشغول بکار بشم، حقوق هم از حقوق خودم 3 تومنی سر ماه میریزم به حسابت، بریز به حساب زنت تا دهن خانواده شون بسته بشه نگن علی نمیتونی خرجی بده! با مدیرم هم صحبت کردم گفت مشکلی نداره بیاد دفتر ما که جا زیاد داریم.

ولی کاش مشکلشون پول بود :/


۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۰ ۱ نظر
محٌـمد