❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

و باز هم زانو

یک ماه پیش رفتم پیش دکترم برای معاینه زانوم و گفت که آره جوش خورده و مشکلی نداری، یه 3 ماه دیگه هم رعایت کن بعدش برو فوتبال... کم کم هم دویدم در مسیر ممستقیم رو شروع کن.
الان زانوم هنوز درد میکنه و نمیتونم روش فشار بیارم... نمیدونم این دکتر خاک بر سر چطوری معاینه کرده که گفت جوش خورده در حالی که خودم امتحان میکنم زانوم قشنگ از محل خودش جابجا میشه و لق هست!
توی دویدن هم 5 دقیقه آروم بدووم دیگه از دید مجبورم بشینم!
یعنی اینقدر اعصابم خورد شده که حد نداره.. اینم شانس ما... بعد از 5 سال گفتیم عمل کنیم، عمل کردیم و این همه دردسر کشیدیم بازم نشد که بشه! بدتر هم شده... دیگه حتی نمیتونم بدووم.

۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۵۶ ۰ نظر
محٌـمد

حسادت

ولی خداییش، خدا جلو چشم شما به یکی یه چیزی بده، بعد تورو محروم کنه... عمرا یقه اش رو ول نمیکنی!

یکم خودت رو بزاری جای شیطون بهش حق میدی اینقدر به انسان حسادت کنه...

احساس محروم شدن خیلی عمیقه، و اینکه از طرف کسی باشه که توقعش رو نداری حسادت رو شدیدا شعله ور میکنه... خیلی خیلی عمیقه

به قول استاد، آخرین چیزی که از انسان قبل از ورود به بهشت جدا میکنند، حسادت هست... یعنی حتی دم در بهشت هم انسان رو ول نمیکنه، آخرشم باید از حوض کوثر بهش بدن و خودشون دیگه دل انسان رو صاف کنند که اونجا دیگه حسادت نکنه وگرنه بهشت هم کوفتش میشه!

۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۸ ۱ نظر
محٌـمد

اختلال دوقطبی

درباره داروی والپرات سدیم که حضرت دوست مصرف میکنه تحقیق‌کردم، یکی از موارد مصرفش اختلال دوقطبی هست!!

درباره این اختلال که جستجو میکنم میبینم علائم حضرت دوست کاملا مشابه هست! 

انگار مدت زیادی هست که دارم با یه بیمار اختلال دو قطبی زندگی میکنم و‌خبر ندارم 😑

صرع کم بود، اینم اضافه شد... بخوام برای درمانش هم کاری کنم مطمئنم خودش همکاری نمیکنه.

البته این دارو برای صرع هم‌مصرف میشه اما علایمی که حضرت دوست داره خیلی مشابه همین اختلال هست.

۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر
محٌـمد

بازگشت دختر بی شعور

چند روز پیش اتفاقی توی اینستا پروفایل دختر بی شعور رو سرچ کردم و دیدم پروفایلش رو میتونم ببینم، تعجب کردم چون بلاکم کرده بود... اتفاقی وارد صفحه چت شدم که اینستا پیام دادم که این فرد میخواسته براتون پیامی بفرسته آیا قبول میکنید؟
تایید کردم و شب دیدم بهم پیام داده!
نوشته بود که من بهتون پیام دادم و ازتون بابت اون مساله غذرخواهی کردم اما شما جوابی ندادین و این کارتون خیلی زشت بود!
خب از اونجایی که من هم همون روز متقابلا بلاکشون کرده بودم پیامشون رو ندیده بودم و گفتم که من پیامی ازتون دریافت نکردم.
گویا اون موقع براشون مشکل خانوادگی پیش اومده بوده و ایشون اینطور فکر کردن که چون ما همشهری هستیم و ممکنه ایشون بالاخره این موضوع رو به بنده بگن و آخرش توی شهر غریبه ها هم بفهمن و آبروی خانواده شون بره و از اونجایی که ما مدتی صحبت میکردیم و به خاطر شباهت زیاد احتمال شکل گیری احساس و تعلق زیاد بوده و ایشون قرار بوده مدتی درگیر مشکل خانوادگیشون باشن و نمیخواستند که برادرشون بفهمند که درحال صحبت با کسی هستند تصمیم میگیرند که اون رابطه رو به اون شکل تمام کنند!
گویا زن داداششون که تهران توی یه بیمارستان مشغول به کار بودند بعد از 14 سال زندگی مشترک با یه بچه تصمیم به طلاق میگیرند و مهریه اشون رو همزمان با گرون شدن طلا اجرا میزارند و همه اموال شوهر رو توقیف میکنند و به نحوی زندگی شون بهم ریخته میشه و ایشون نمیخواستن که توی اون مدت درگیر رابطه ای باشند. حدود 5 ماه میرن تهران پیش برادشون و توی خونه کمکشون میکنند که برادرشون بتونن کارای دیگشون رو در غیاب همسر انجام بدن و طبیعتا این مدت استرس و ناراحتی اینا هم بهشون منتقل میشده.
در کل خواستند که معذرت خواهی کنند و بعد از صحبت هایی، این مساله تمام شد و الان یه جورایی همه چی عادی شده بینمون.
اما الان بین دوراهی هستم.حالتی که انگار دو طرف میخوان طوری بشه اما هیچکدوم نمیخواهد پیش قدم باشه..
از طرفی این شناختی که ازشون بدست آوردم باعث شده دیگه نخوامش، دیگه میترسم پیش قدم بشم برای رابطه و بخوام حتی دیگه دنبال فرصت شناخت بیشتر باشم.
یکی مساله وضعیت حجابشون که البته توی اینستا عکس بدون حجاب میزاند و دومی اخلاق خیلی احساسیشون! فوق العاده آدم احساسی و زودرنجی هستند.
یعنی خودش به این موضوع اعتراف داشت و در جریان عذرخواهیش هم اقرار داشتن که تصمیمشون برای قطع رابطه اشتباه بوده و گفتن که وقتی احساسی میشن کلا دیگه عقلشون از کار میافته و هر چی به ذهنشون بیاد میگن! مساله حجاب هم البته دختری که اهل رابطه آزاد با نامحرم باشه نیست و خانواده نسبتا سختگیری در این مسائل داره و حدود رو رعایت میکنند و شاید حتی زیاد مساله مهمی هم نباشه و بشه با کمی صحبت متقاعدشون کرد که حجاب بهتری داشته باشند اما مساله اینه که دیگه به دلم نیست ... :(
الان دیگه خیلی توی تردید هستم و چشمم ترسیده ... از اونشب دیگه حرفی نزدیم و نمیدونم اونم فقط میخواست یه عذرخواهی کرده باشه یا واقعا اونم احساسی داشته، توی صحبت هاش یه جا گفت که میدونستم اگر اینطور هر روز صحبت کنیم وابستگی پیش میاد و منم شاید بدم نمیومد حسی شکل بگیره اما...
الان نمیدونم میشه برای ادامه رابطه بهشون اعتماد کرد یا خیر... نمیدونم برای شناخت بیشتر و ملاقاتش قدمی بردارم یا نه ... بعد از این صحبت ها کمی نظرم نسبت بهش عوض شد، انگار اونقدرا هم بیشعور نبود و فرضه نامزد کردنشون کلا اشتباه بوده... اما گرفتن همچین تصمیمی هم واقعا کم عقلی رو میرسونه!
سردرگم هستم...

_ گویا کلا زندگی من اینطوری هست که هر چیزی رو که میخوام اون موقع که میخوام بهم نمیدن و وقتی که دیگه نمیخوام و لازم ندارم بهم داده میشه!
۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۶ ۱ نظر
محٌـمد

خار در چشم و استخوان در گلو

حسی شبیه خار در چشم و استخوان در گلو دارم
۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۱۷ ۰ نظر
محٌـمد