❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

در میان هیاهوی زمانه

چه احساس با عظمتی هست وقتی که اتفاقی (بخوانید مشیت خداوند) در میان هیاهوی زمانه، در میان شلوغی انسان ها و رابطه ها، در میان خط زمان، همفکر خودت، همجنس خودت، هموطن و هم عقیده خودت، شبیه خودت رو میبینی، درک میکنی، لمس میکنی و از دریچه روح اون به دردها و خاطرات خودت نگاه میکنی .
انگار تمام اون انرژی پراکنده روح و نفس ات ناگهان متوجه مرکزی میشود و حس میکنی که تو برای هدفی هستی.
در عجبم که این لحظه با احساس اتفاقی به دست میاید یا باید در جستجوی اون دل از همه چیز ببری و بیچاره وار‌ به دنبالش باشی تا شاید، اگر خدا بخواهد بهش برسی.

۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۴ ۰ نظر
محٌـمد

خوشبختی مشروط

خوشبخت دونستن خودتون رو هیچوقت به عوامل خارجی شرطی نکنید، فکر نکنید اگر فلان دانشگاه قبول بشوم آنگاه من آدم موفقی هستم و اجازه دارم اون حس خوشبخت و شاد بودن رو داشته باشم.
تو خوشبخت هستی همینکه تصمیم میگیری برای هدفی برنامه ریزی و تلاش کنی. اینقدر به ذهنت فشار نیار که من بدبختم اما اگر بتوانم ازدواج کنم آنگاه میتوانم حس خوبی درباره خودم داشته باشم.
حس خوشبختی داشتن یک چیزی شبیه اعتماد به نفس درونی و عزت نفس در ذات انسان هست. مشروط نیست.
اونطوری پس از رسیدن به نقطه ای که توقع داری به تو حس خوشبختی رو انتقال بده، و اینطور نشود و تو اون حس اعلای خوشبختی رو بدست نیاری، بدتر افسرده تر میشی.

۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۱ ۲ نظر
محٌـمد

غرنوشت کاری

امروز آخر وقت با مدیرمون بحثمون شد. یعنی دوستم که مثلا قراره تحلیلگره سیستم باشه داره سرسری میره جلو و به من ارائه میکنه و منم طبق اون چیزی که اون گفته بود دارم میرم جلو، حالا یهویی مدیر از یه قابلیتی حرف زد که فکر میکرده بدیهی هست و باید اصلا همینطوری می بوده باشه در حالی که پیاده سازی اون به همین راحتی هم هم نیست.

اینه که یکم بحث و شد و با تلخ رویی گفت که باید بشه هر طور هست.

راستش اصلا از رفتارش خوشم نیومد. انگار نه انگار که پروژه خودش هست و باید واسش وقت بزاره. چیزی که ما اون روز دوساعت واسش توضیح دادیم رو سعی نکرده بفهمه و مارو دوباره میندازه توی دور آخرش هم خودش رو مقصر نمیدونه. کلا همش به نحوی تعامل رو توی زمین بقیه می اندازه که اصلا صحیح نیست و توی این مدل کار کردن نمیشه سنگ های بزرگ زد.

هر روز صبح باید بهشون توی تلگرام سلام بفرستیم و بگیم امروز میخوایم روی چی کار کنیم! و اگر نگیم ایشون هیچوقت خودشون نمیپرسند! اصلا انگار نه انگار... همش هم شاکی هست که چرا اطلاعات کافی ندارم، نمی فهمم داره چی میشه.

تا همینجای کار قانع شدم که از اینا چیزی به ما نمیرسه و همینقدر هم که تا حالا موندم به خاطر صفت قناعت و وفاداریم بوده و گرنه باید همون موقع که به خاطر همین انفعالش توی رد کردن بیمه ام ، سه ماه بیمه من رو رد نکرد باید می فهمیدم که ایشون که یه مساله ساده مثل بیمه نیروی جدید رو نمیتونه مدیریت کنه طبیعتا نمیتونه یه پروژه بزرگ رو هم مدیریت کنه.

حالا با خودم قرار گذاشتم که اینبار منفعل نباشم و حرفام رو رک و راست بزنم. البته با تمرکز بیشتر روی نتیجه ای که باید گرفت و زدن شاخ و برگ هایی که به من ربطی نداره و هرچند درباره اش حرف دارم اما بهتره سکوت کنم و با دخالت بی جا واسه خودم دردسر الکی درست نکنم.

یه جورایی یکم Show off بیام که ما هم بله و بشیم آدم خوبه داستان و بعد بریم سر کار خودمون.

حقیقت اینه که آدما همیشه هم نمیخوان حقیقت رو بشنوند و نباید همیشه حقیقت رو بیان کرد . کسی که جنبه شنیدنش رو نداره بهتره که انسان اون رو به حال خودش رها کنه، یا یکم بهش بچشون و منتظر بشه ببینه آیا درخواستی برای بقیه اون وجود داره یا نه، اگر خیر پس بیخود انرژی ارزشمند خودش رو حروم نکنه.

 

۰۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۶ ۱ نظر
محٌـمد