❞ اینجا حدیث نفس می گویم ❝

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

و مشکلی که حل نشد

دوباره برادرم با زنش دعواشون شد، اینبار بدجور بوده، کتک کاری کرده بودند و کار کشید به خانواده ها و کلانتری.
باهاش حرف زدم،یعنی وسط داد و بیداد هاش سعی کردم آرومش کنم... بهش گفتم که یادت میاد چقدر بهت گفتم باید باهم حرف بزنید شما از هم شناخت ندارید و این فلان مشکل رو چرا الان میگی مشکل من باهاش اینه؟ مگه من التماست نکردم که شما مشکل دارید بیاید بشینید با هم حرف بزنید؟
جالبه که شبی که دارم باهاش تلفنی حرف میزنم یهو گفت من فقط میخوام با خودش حرف بزنم!! بهش خندیدم، گفتم چه جمله جالبی گفتی... اون موقع که من التماست کردم بیا بشین حرف بزنید با هم گفتی نه همه چی اوکی هست... حالا فهمیدی که نبوده تو داری التماس میکنی که بزارید حرف بزنیم!
اینقدر دلم برای رضا سوخت، بغلش کرده بودم و معلوم بود یکم از این سر و صداها شوکه شده... فقط خودم کنترل کردم که بغضم نترکه... گفتم کار ما رو ببین، باید بگم خوش بحالت مامان که رفتی و راحت شدی...
اینم از زندگی نفرین شده ما... شبی که دعوامون شد بعد از اینکه رفتند با گریه و حرص گفتم مامان بخدا اینا مشکلشون حل نشده، بازم این اتفاق میافته.... حتی چندماه پیش هم که دعواشون شد و یه نفر دیگه رفت واسطه شد من به برادرم گفتم که من جای تو باشم هیچ تضمینی نمیدم که دوباره کتکش نزنم چون من دارم میبینم اون یه الگوی رفتاری رو داره تکرار میکنه که تو نمیتونی نزنی، پس خواستی بری صحبت کنی بگو من تا وقتی این داره اون رفتار رو تکرار میکنه نمیتونم آقا، دست خودم نیست، تا بفهمند که اگر تو کار اشتباهی میکنی، اشتباه تو در مقابل یک اشتباه از طرف مقابل بوده، هرچند که هیچ توجیهی نداره کتک کاری با زن!

حالا هم زن داداشم رفته خونه مامان باباش، رضا هم باهاشون هست... معلوم هم نیست بتونند بشینند با هم حرف بزنند یا نه! وضعیت بلاتکلیف.
یکی از بزرگترین علت های دعواهاشون هم دخالت کردن های مادرشه... از این زنهای خیلی حساس هست که هر چی میگی و نمیگی و میکنی و نمیکنی رو باید صدبار دربارش فکر کنی و اولش صدتا سلام بزاری و آخرش صدتا صلوات که یه وقتی یه چیزی از توش در نیاد که ایشون ناراحت بشه و بهشون بر بخوره!
من یکی که نمیتونم با این اخلاق کنار بیام... خودم اصلا اینطوری نیستم، معمولا اهمیتی نمیدم، رد میشم و میگم بیخیالش...
حسم هم عصبانیت بود هم ناراحتی... بیشتر ناراحتی... عصبانیت تموم میشه، اما ناراحتی، میمونه... مثل یه زخم باز هست که خوب نمیشه...
گفتم ما دردسرای مجردی که باید داشته باشیم هیچ، اعصاب خوردی متاهلی یکی دیگه هم باید داشته باشیم!
چقدر این خواب که اینجا دربارش نوشتم واقعیت داشت... یادش بخیر، یه زمانی نور داشتم، گاهی چیزهایی میفهمیدم.... خیلی وقته حس میکنم نورم از دست دادم :(

_ چندباری خواب دیدم که پدر و مادرم توی خونه هستند و سر یه مساله خیلی کوچیک یهو شروع میکنند گیر دادن و دعوا میشه، منم توی خواب خیلی ناراحت میشم که چرا همش دعوا داریم بخاطر چیزهایی که میشه ازشون گذشت، چیزهای کوچیک... حتی با مادرم هم کلی دعوا کردم .... حس میکنم از وقتی این داروها رو مصرف میکنم اتفاقاتی توی ناخودآگاهم افتاده، که گاهی از طریق همچین خوابهایی خودشون بروز میدن... از اینکه همیشه توی این خونه آرامش من فدای این دعواهای بچه گانه شد از دستشون عصبانی ام اما خب دیگه این ماجراها رو با خاک مادرم دفن کردم زیر خاک... امیدوارم هیچوقت مجبور به نبش قبر نشم
۲۶ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۲ ۱ نظر
محٌـمد

چندنوشت یازده بهمن 99

_ تولد زن داداشم بود، خواستم حالا که مادرم دیگه میون ما نیست خوشحالش کنم... با برادرم رفتم و یه عطر و لوسین تقریبا گرون براش خریدم و خیلی خوشگل کادو شده شب که رفتیم خونشون بهش دادم، البته در کنار کادوی برادرم و حضرت دوست .

خیلی خوشحال شد، در واقع فکرش نمیکرد براش جشن بگیریم و کادو بخریم. شب اومدم خونه پیام داد و کلی تشکر کرد... در واقع برام مثل خواهر میمونه ولی خب محرم نبودن و این مسایل یه حجابی بینمون قرار داده که زیاد حرفهای صمیمانه نمیزنیم، یعنی در واقع خیلی کم حرف میزنیم با همدیگه


_ دیشب با دوستم میخواستیم کلا پولمون رو توی بازار کریپتو نقد بشیم بنابر دلیلی... بعد بهش گفتم میگما، الان ما اینکارو کردیم، بنظرت چه دلیلی میتونیم همین الان جور کنیم که اثبات کنیم کارمون اشتباهه؟ یعنی دلیل نقض منطقی کارمون رو همین الان بیاریم که اگر فردا فهمیدیم اشتباه کردیم نگیم این چه کاری بود کردیم و معلوم بود داریم اشتباه میکنیم به فلان و بهمان دلیل! خب اون فلان و بهمان دلیلی که فردا ممکنه بیاریم فکر میکنی چیا باشه؟ حسابی مغزش درگیر شد اما گفت خب چرا حالا که نقد شدیم اینو میگی :))

دوتا تکنیک خیلی موثر رو این چندسال یاد گرفتم، یکیش ادا در آوردن هست، یعنی ادای کاری رو انجام بدم، یا ادای آدمی که دوست دارم باشم رو در بیارم... که بعد از مدتی واقعا تاثیرش رو حس میکنی... و دوم همین تکنیک دلیل نقض آوردن در جهت معکوس نظر و دلایل خودم... مثلا هر موقع فکر میکنم من حق داشتم فلان جا عصبانی باشم، میام و معکوس فکر میکنم، یعنی میگم چه دلایلی میتونی جور کنی که بگی نه تنها حق نداشتی عصبانی باشی، بلکه باید خیلی هم آروم و خونسرد میبودی! چلنج جالبیه برام، اما خب ما آدما به ندرت قدرت تفکر در جهت مخالف احساساتمون رو داریم... احساس دستور میده، عقل دلیل جور میکنه واسش :)


_ دیشب خواب خواهر دختر بی شعور رو دیدم... به همراه خواهرزاده اش که یه پسر کوچولوی خیلی بامزه و خوشگل بود... از اون خواب هایی بود که یه حس خیلی خوبی داخلش تجربه میکنی که حتی وقتی بیدار میشی همراهت هست... با هم دوست شده بودیم و بگو بخند میکردیم، محله قبلی ما بود، همت جنوبی، خیابان شهید شیخی، اون داشت میرفت سر خیابون منم باهاش بودم... خیلی احساس صمیمیت و نزدیکی باهاش داشتم، وقتی رسید سر خیابون باید از هم جدا میشدیم، رومو برگردوندم اما اونم انگار حسم رو فهمید و برگشت پیشم.. گفت تا اتوبوس بیاد یکم دیگه با هم قدم بزنیم... انگار از سمت اون هم کششی از همون جنس که من به اون داشتم وجود داشت... خلاصه صبح که بیدار شدم خیلی حس بدی داشتم، این چه خوابی بود آخه... اون حس رو چرا باید توی خواب تجربه میکردم... البته من فقط چندتا از عکسای خواهرش رو دیده بودم اما نمیدونم چرا خواب اونو دیدم، گمونم توی ناخودآگاهم خبرایی هست


_ حضرت دوست این روزها خیلی فعال شده، هر جا بخواد بره میره، به هرکی بخواد زنگ میزنه و بلند بلند قه قهه های زوری میزنه... انگار میخواد به همه ثابت کنه همه چی روبراهه و هیچ مشکلی نداره... همیشه دنبال اثبات چیزهای بچه گانه به کسایی هست که هیچ درکی ازشون نداره، با خودش انگار درگیره یه بازی هست... من اما دلم میگیره از این قهقهه زدن ها، انگار فقط مادرم زیادی بود... تا اون بود از این خنده های برای خانواده اش نمیکرد، الان شده زرنگ و بذله گو...


_ دخترعمه ام این روزها گاهی توی موضوع ازدواج کمکم میکنه، جای خواهری... موردی رو رفتیم پارک علوی که خوب بود و معقول، جواب نه دادند... دلیل رو نگفتند، اما بعید نمیدونم بخاطر موضوع کار باشه... دختر عمه ام میگفت 10 تا 15 مورد زنگ زدم که همشون کار دولتی و ثابت میخواستند! بهش گفتم ببین، من الان حقوقم اینقدر هست، درآمدم از خیلی از کارمندای دولتی بهتره و همچنین شرایط شغلیم... گفت پسر خوب چرا از اول اینارو نمیگی، گفتم باید چی بگم جلسه اول به طرف؟ رقم حقوقم رو بگم تا زنم بشه؟ من در همین حد بهشون میگم که حقوقم خوبه و امنیت شغلی دارم، دیگه چی میخواد توی جلسه اول بدونه ؟ یه موردی رو صحبت کرده بود که میگفت اولش اوکی بودند، اما وقتی پرسید خونتون کجاست و ادرس خونمون رو بهشون گفتم جواب داد که نه اونجا خوب نیست ! در حالی که خونه ما جای بدی نیست


_ اوضاع کار خوبه، امسال 3 تا افزایش حقوق و یه پاداش داشتم.. اما همچنان اونقدر نرسیده که بخوام ماشین بخرم، یعنی نمیصرفه... پولم رو فعلا توی بورس و بازار کریپتو سرمایه گذاری کردم

۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر
محٌـمد