هر چی گشتم و فکر کردم که ترجمه مناسبی برای عنوان مطلب پیدا کنم چیزی که دقیقا همین مفهوم رو برسونه پیدا نکردم! این خوبه، همه چی روبراهه، آروم باش و ... هیچ کدام دقیقا همین مفهوم رو نمی رسوند.

امروز داشتم با دوستم که پرستار هست درباره اوضاع، صحبت می کردیم. دیدم که اونم از همون چیزهایی شکوه داره که منم دارم! همون دردی میکشه که منم دارم میکشم!

وقتی که به عنوان یک جودوکان برای روز اول وارد باشگاه میشوید، و ناگاه خودتون رو که حتی نمی تونید کمربند سفیدتون رو به درستی ببندید، میان تمام اون حرفه ای ها که کمربند مشکی دارند میبینید؛ شروع می کنید به مقایسه کردن.

یهو همون روز اول از خودتون متوقع میشوید که بتونید مثل همون کمربند مشکی کار کنید، مثل کسی که چندین ساله داره کار می کنه شما هم خودتون رو مستقیم با آخرین نقطه اون مقایسه می کنید و اینجاست که دچار یک حور حس ناامیدی و ضعف میشید.

و فراموش می کنید که اون هم سال ها زحمت کشیده تا تونسته به اینجا برسه و مسلما اون هم روز اول مثل شما بوده و اگر غیر از این بود، الان بعد از سال ها کمربند مشکی نبود! این اتفاقی هست که بسیار زیاد در نگرش ما نسبت به زندگی دیگران رخ میده، اینکه زندگی افراد رو به صورت نقطه ای دیدن و همون نقطه رو بسط دادن به تمام روزها و لحظه های دیگر؛ اینجاست که دچار اشتباه میشیم، اینجاست که فکر می کنیم طرف همیشه خوشحاله چون من همیشه اونو خوشحال می بینم یا ناراحته چون آخرین بار که دیدمش ناراحت بود!

گاهی که شاهین تخیل رو به هوای شکار چند گنجشک هوا می کنم، خودم رو در قامت یک انسان 3000 ساله میبینم که همه چیز رو تجربه کرده و در خیلی از موقعیت های سخت قرار گرفته... و اونوقت تصور می کنم که الان چه حسی باید داشته باشم، در این موقعیت...فقط یه جمله به ذهنم میرسه اونم اینه : " It's Okay " .