یادمه خیلی زمان قبلتر ها، وقتی مدرسه میرفتم، یه مدت بدجور تو خط برنامه نویسی بودم جوری که اکثرا منو با همین ویژگی بارز می شناختند و معمولا بیشتر سوالات برنامه نویسیشون رو از من می پرسیدند.

اما همیشه یک نکته وقتی که یکیشون باهام تماس میگرفت جالب بود، اونم اینکه اولین سوالش این بود که: "الان داری برنامه نویسی می کنی؟!" .

که خب جواب به این سوال کمی دشوار می نمود، وقتی که با سرعت خودم رو برای پاسخ به زنگ تلفن از دستشویی به پذیرایی رسونده بودم و هنوز دستم رو هم نشسته بودم!

دیگران وقتی که من رو با یک بعد دیده بودند، همیشه یک تصویر از من در ذهنشون داشتند، و اونم برنامه نویس بود و تنها حالتی هم که می توانستند از من در ذهن خود مجسم کنند، پشت کامپیوتر در حال برنامه نویسی بود، که ناشی از همان شناخت ناقصشون از من و عقل کال خودشون بود.

قبلا درباره یک چشمی به خط زندگی دیگران نگاه کردن نوشتم، اینروز ها خیلی سعی می کنم چشمم بینا باشد، و راه خودم رو پیدا کنم.

مطمئن هستم الان اگر از هر شخصی بپرسی فکر می کنی الان بانو شکیرا مشغول چه کاری هستند احتمالا خواهید شنید که: "داره روی سن می خونه!" . که خب ممکنه از حقیقت خیلی دور باشه، چون شاید هم الان مثل خیلی از انسان ها مشغول مبارزه با مرض یبوست خود در مفراق باشند! حالتی که از ذهنیت ما درباره اون شخص خیلی دوره اما در واقعیت خیلی احتمال داره.

این دید، مخصوصا هنگامی که دیدگاه مقایسه ای هم بهش اضافه میشه میتونه خیلی خطرناک باشه. وقتی که سعی می کنی مثل کسی باشی که از اون فقط همون یک بعدی که خودت می خواستی رو دیدی و اینجاست که به خطا میزنی. اینجاست که گاهی ناامید و عصبانی میشی!