نمیدونم می خوام از چی بنویسم. این روزها ذهنم درگیر چالش های زیادی هست. هفته پیش دنبال این بودم که یک اتاق برای کار اجاره کنم، یه جای خلوت و ساکت که هزینه اش هم کم باشه. یه جایی که بتونم راحت و با آرامش بشینم و در با تمرکز فکر کنم. کاری که توش مهارت دارم اما اینروز ها خیلی سخته که بشه جایی رو پیدا کرد که بشه تمرکز کرد و برای همین همیشه در چنین فضاهایی بهترین فکر ها و خروجی ها تولید میشه.

دوست داشتم روی ایده شخصی خودم توی مدتی که اتاق رو کرایه کردم کار کنم، یه مدت وقت بزارم و سعی کنم تمام هنرم رو در پیاده سازی ایده به کار ببرم ولی حیف که اینروزها طوری شده که بدون پول خیلی از کارها رو نمیشه کرد و خیلی ها رو با سختی زیاد میشه!

همش پیش خودم میگم که باید ریسک کنم برم انجامش بدم اما از طرفی تمام اون هیجانات رو کنار میزارم و سعی می کنم که فقط با دید منطقی به موضوع نگاه کنم و اینجاست که میبینم شاید اینکار اونقدر ها هم درست نباشه، شاید بهتر باشه دست نگه دارم، شاید بهتر باشه مثل بقیه برم دنبال یک کار دولتی و قید خیلی چیزها رو بزنم.

فکر می کنم خیلی وقت قبلتر باید درگیر چنین چالش هایی می شدم و اینارو برای خودم حل می کردم نه اینکه الان اینطور سردرگم باشم. فکر می کنم که بعضی ها که توی جوانی می دونند که باید چیکار کنن مشمول لطف خدا شده اند، چون این چیزی نیست که کسی بتونه ادعا کنه من خودم بهش رسیدم. بله تلاش موثره اما خیلی چیزهای دیگه هم باید جور باشه تا بشه به چنین چیزهایی رسید، چیزهایی که فقط دست خداست و بس.

فعلا منتظرم، منتظر اینکه کاری که الان فقط در حد وعده بوده جور بشه تا بتونم دوباره به فضای عمیق کارم برگردم و دوباره ذهنم رو با درگیر کردن توی دنیای برنامه نویسی مدتی از اتفاقاتی که براش میافته غافل کنم.

دوست دارم بیشتر بنویسم اما برای فردی مثل من سخته که بدون قرار گرفتن در موقعیت آرام و نقطه دلچسب خودش بخواد بنویسه.