توی بانک نشستم منتظر انجام شدن روال دفتری دریافت وام، کنار دست مادرم، پدرم هم داره کارهای امضا و صحبت های با مسئول تسهیلات رو انجام میده.

.

.

.

.

.

.

.

در حین نوشتن این مطلب چندی از دکمه های کیبورد بنده سر ناسازگاری گذاشتند و تصمیم بر این شد که کیبورد را در تشت آب و تاید انداخته و کمی شوخ از آن بَر کنیم، نتیجه اینکه عزم نوشتن یک درام!، تبدیل به 1 ساعت توی تشت با کیبورد وَر رفتن شد و دست آخر هم کیبورد خراب شد و هم اینک در محضر شما هستیم با کیبورد قدیمی که برای روز مبادا آن را کنار گذاشته بودم .

و قصه زندگی انگار همین است! عزم دکتر/خلبان/مهندس/مدیر و .... می کنی، دست آخر ناگهان خودت رو میبینی که ده سال است ماهی قزل آلا پرورش میدی!

 

پ.ن: از شما چه پنهون که یه چند تا مشت هم بر سر کیبورد فرود آوردیم و لکن، بعید می دانم خرابی به خاطر اون بود!