خدا نصیب هیچ کس نکند که بیکار شود و بی چاره!

مثل توپی که قبل از یک سراشیبی فقط منتظره که یکی یکم هلش بده و هیچکس پیدا نمیشه و همه با بی تفاوتی از کنارش رد میشن.

آخرش به این فکر می کنی که همه اون حرف ها که برو دنبال رویاهات و ایده آل بخواه و دنبال بهترین ها باش همش چرنده و زندگی داستان خودش رو واست نوشته و تو فقط نقشت رو توش بازی می کنی و همین.

چپ میری میبینی باید راست میرفتی؛ راست میری میبینی اشتباه کردی و باید از چپ میرفتی اینبار! می ترسم بمیریم و آخرش نفهمیم کدوم وری باید میرفتیم!

شاید همه اینها بهونه ای باشه تا اینبار "اِهدِنا صِراطَ المٌستَقیم" رو توی نماز جدی تر بگم.