امروز آخر وقت با مدیرمون بحثمون شد. یعنی دوستم که مثلا قراره تحلیلگره سیستم باشه داره سرسری میره جلو و به من ارائه میکنه و منم طبق اون چیزی که اون گفته بود دارم میرم جلو، حالا یهویی مدیر از یه قابلیتی حرف زد که فکر میکرده بدیهی هست و باید اصلا همینطوری می بوده باشه در حالی که پیاده سازی اون به همین راحتی هم هم نیست.

اینه که یکم بحث و شد و با تلخ رویی گفت که باید بشه هر طور هست.

راستش اصلا از رفتارش خوشم نیومد. انگار نه انگار که پروژه خودش هست و باید واسش وقت بزاره. چیزی که ما اون روز دوساعت واسش توضیح دادیم رو سعی نکرده بفهمه و مارو دوباره میندازه توی دور آخرش هم خودش رو مقصر نمیدونه. کلا همش به نحوی تعامل رو توی زمین بقیه می اندازه که اصلا صحیح نیست و توی این مدل کار کردن نمیشه سنگ های بزرگ زد.

هر روز صبح باید بهشون توی تلگرام سلام بفرستیم و بگیم امروز میخوایم روی چی کار کنیم! و اگر نگیم ایشون هیچوقت خودشون نمیپرسند! اصلا انگار نه انگار... همش هم شاکی هست که چرا اطلاعات کافی ندارم، نمی فهمم داره چی میشه.

تا همینجای کار قانع شدم که از اینا چیزی به ما نمیرسه و همینقدر هم که تا حالا موندم به خاطر صفت قناعت و وفاداریم بوده و گرنه باید همون موقع که به خاطر همین انفعالش توی رد کردن بیمه ام ، سه ماه بیمه من رو رد نکرد باید می فهمیدم که ایشون که یه مساله ساده مثل بیمه نیروی جدید رو نمیتونه مدیریت کنه طبیعتا نمیتونه یه پروژه بزرگ رو هم مدیریت کنه.

حالا با خودم قرار گذاشتم که اینبار منفعل نباشم و حرفام رو رک و راست بزنم. البته با تمرکز بیشتر روی نتیجه ای که باید گرفت و زدن شاخ و برگ هایی که به من ربطی نداره و هرچند درباره اش حرف دارم اما بهتره سکوت کنم و با دخالت بی جا واسه خودم دردسر الکی درست نکنم.

یه جورایی یکم Show off بیام که ما هم بله و بشیم آدم خوبه داستان و بعد بریم سر کار خودمون.

حقیقت اینه که آدما همیشه هم نمیخوان حقیقت رو بشنوند و نباید همیشه حقیقت رو بیان کرد . کسی که جنبه شنیدنش رو نداره بهتره که انسان اون رو به حال خودش رها کنه، یا یکم بهش بچشون و منتظر بشه ببینه آیا درخواستی برای بقیه اون وجود داره یا نه، اگر خیر پس بیخود انرژی ارزشمند خودش رو حروم نکنه.