همه کارهای ما زیر آواری از تعارفات روزمره و پیشفرض های الکی دفن هست، وای از اون روزی که بهت میگن خب، اون تشریفات که هیچی، بگو ببینم واقعا خدات کی هست ؟؟!!
چی داریم که جواب بدیم، واقعا خدامون کیه؟ تعارف رو بزاریم کنار، آقا خدا رو به خدایی قبول داریم ؟! همون خدایی که خدا هست !
من که اینطور فکر نمیکنم. گرز آتشین اول رو که فکر کنم میخورم ! من فقط به وجود یک قدرت برتر به نام خدا اعتقاد دارم اما اعتقادی که تاثیری در عمل ام نداره، اون را موثر و عامل هیچ حرکتی نمیبینم به جز بدبختی هام!
فکر میکنم بهتره که خودم اعتراف کنم که من اگر خدا رو قبول داشتم حال و روزم این نبود. خدایی که ازش مثل خدا حساب ببری ! اون خدا کجای زندگی ماست ؟
فقط نعره نکیر و منکر توی قبر تاریک و تنگ هست که ناگهان تمام اون تشریفات و تعارفات و میزنه کنار و ذاتت رو بهت نشون میده، که اگر تو خدا رو قبول داری، پس از چی ترسیدی ؟ هرچقدر هم اونا وحشتناک و خشن فریاد بزنند، تو که خدا رو به خدایی قبول داری و با این اصل زندگی کردی یک عمر و از پشت پرده بهش ایمان آوردی، حالا که دیگه همه چیز کنار رفته چرا بترسی که بگی الله !
اون جاست که یادمون میره، ذره ای شک و تردید همه چی رو از یادمون میبره، اون وقت معلوم میشه خدات کیه!
خودمونیم، بیایم تعارفات رو بزاریم کنار و یه نعره مَن رَبُک توی تنهایی و تاریکی سر خودمون بزنیم، ببینیم واقعا چه جوابی داریم بدیم، میتونی ادعا کنی که الله خدای من هست؟ خدایی که یک عمر به خاطر اون زجر کشیدم، به خاطر اون عبادت کردم، نه عبادتی که لذت خودم در اون باشه، عبادتی که در عین حال واسم تلخ بود، خدایی که به خاطرش زخم زبان خوردم و صبر کردم و گفتم باشه خدا اشکال نداره، تو که میبینی، اونور حساب میکنیم.
واقعا خدای تو کیست ؟!