ذهنش شده انگار یه سیاه چاله متشکل از دود و ماده تاریک و انرژی منفی ... و داره با قدرت همه چی مارو به داخل خودش می کشه.
چیکارش کنم خدا، زورم که دیگه به این نمی رسه، مجبورم این سیاه چاله رو تحمل کنم و مسالمت آمیز در کنارش زندگی کنم، چرا نمی فهمه، چرا درک نمی کنه که چقدر داره با این طرز فکرش مارو عذاب می ده. بس کن دیگه، به خودت بیا و یکم قوی باش، یکم روحیه داشته باش.

من چیز زیادی از زندگی نمی خوام، یعنی زندگی چنان تو سری گاهی بهم زده که نمی تونم زیاد بخوام. شرطی شدم اصلا انگار. خودم هم خسته شدم از بس چس ناله زدم توی این وبلاگ. تمومی هم نداره، هر کی هم بخونه می فهمه که چه آدم منفی هست طرف، خب ... کسی که انتخاب های من رو نمی دونه.


پ.ن: امروز فهمیدم که مشکل کار نکردن دکمه ذخیره هنگام انتشار مطلب در نسخه موبایل به خاطر ادیتوری بود که انتخاب کرده بودم، الحمد الله الان بهتره !