مع الوصف، حالت به گونه ایست که نویسنده می توانست مثل مار، روزها به پژمرده شدن یک گل خیره شده و در همان حال کتابی شاعرانه در توصیف آن بنویسد.

یا همچون ساحل، تقلای یک ماهی به گل نشسته را تا لحظه تسلیم شدن و جان دادن به تماشا نشسته و آنگاه او را بی رحمانه در آغوش خاکی خود فراموش کند.

یا همچون درخت، ایستاده به نظاره مردی باشد که با تبری به دوش سمت او می آید تا شریان های حیات پایدار و طولانی اش را قطع کند، بی تفاوت به ناله ی برگ هایش و التماس های شاخه هایش هیچ کاری نکند، فقط چشم های خود را از بالا به مرد بدوزد و نگاه اش کند که چگونه با غرور و کِبر تبر را بالا می برد و بی تفاوت به کهنسالی درخت بر تنه ی پیر آن فرود می آورد.

مع الوصف حالت خوب نیست.