این ماه رمضون از یک جهاتی واسم متفاوت بود. می تونم بگم که توی مبارزه با هوای نفس کمی بهتر عمل کردم نسبت به گذشته خودم اما دستاورد ها آنچنان تحفه ای نبود. یعنی در کل راضی نیستم.

اما خب فکر می کنم می تونم ادامه اش بدم هرچند، خیلی خیلی سخته که با وضعیتی که دارم بتونم این مسیر رو ادامه بدم.

امروز بعد از نماز عید فطر یکی از دوستای قدیمی ام رو دیدم، از دور رفتم و دست روی شونه اش گذاشتم و سلام کردم.

حس خوبی هست که یک دوست قدیمی رو ببینی. اصلا قدیمی ها، اولی ها؛ یه چیز دیگه هستند. حالا چه خوب چه بد یه جورایی ناب ترند.

گفت که تهران مشغول شده و چون اونم برنامه نویسی کار می کنه بیشتر انگیزه پیدا کردم که برم تهران برای کار. یعنی حداقل واسه یه مدت کوتاه هم که شده باشه بتونم تجربه اش کنم.

با یه حساب سر انگشتی دیدم که اجاره کردن یکساله دفتر کار کار معقولانه ای نیست، هر چند نمی دونم در این محاسبات چقدر مارمولک ذهن نقش داشته ولی خب بهر حال چون چندوقت پیش متوجه راه اندازی یک دفتر کار اشتراکی توی شهرمون شدم احتمالا بعد از تعطیلات یه مدت برم اونجا ... ساعت کاریشون کم هست اما خب باید ساخت.

هم اینکه بتونم توی اون جو یکم خودم رو جلو ببرم و چیزای جدید یاد بگیرم هم اینکه از خونه دور باشم.