شب با چهارتا از دوستام که از زمان دانشگاه و با یکیشون که الان سرباز هست و همین چند وقت عقد کرد، با هم رفیقیم رفتم بیرون.
رضا، همون دوست سربازم یکم روحیه اش ضعیف شده بود. کمتر مسخره می کرد که از نظر من البته خوب بود چون این اخلاقش رو دوست نداشتم، یکم پخته تر برخورد کرد امشب که نمی دونم به خاطر سربازیش بود یا اینکه به جرگه متاهل ها پیوسته! اما خب بهر حال زیاد شوخ و شنگ نبود.
بحثمون بیشتر درباره ازدواج بود. گاهی که بعضی از دوستام رو نگاه می کنم که قبل از ازدواجشون با چند نفر رابطه داشتند و بعضا به روابط نامشروع هم رسیده فکر می کنم که شاید بهتر بوده قبل از ازدواج من هم دنبال چنین تجربه هایی می بودم تا از این خامی در برخورد با جنس مخالف بیرون بیام، مثلا پخته تر حرف بزنم، با تربیت خشک مردونه ام یه وقت دل همسرم رو نشکونم یا زخمی رو توی رابطه به جا بذارم که همیشه باقی بمونه.
اما خوبی داشتن اون روابط قبل اینه که بفهمی و یه اشتباهاتی رو مرتکب نشی.
بدونی توی زندگی واقعی چی مهمه و یکم از خامی بیرون بیای. البته این چیزا با عقایدم جور نیست اما می بینم که کسایی که اهل چنین رابطه هایی بودند انگار بیشتر به فکر ازدواج درست هستند تا من.
در آخر موقع برگشتم به امیر گفتم که رضا روحیه اش الکی خراب بود، اون شرایطش خیلی خوبه. منظورم از شرایژ اینه که درآمد خوبی داره، خیلی خوب. و خب سربازی هم تموم میشه که امیر گفت کسی از دل کسی خبر نداره.
و اینکه رضا هیچوقت چیزهایی که اون رو ضعیف نشون بده را رو نمی کنه و دوست نداره بقیه پی به علت ضعفش ببرند.
که البته از نظر من این به خاطر این بود که رضا در کل آدم خودشیفته و مغروری بود، هر چند تجربه یکم اونو معتدل تر کرده بود.
شاید وقتشه جدی تر به آینده فکر کنم.