جمعه اسباب کشی داشتیم که البته من زیر کار در رفتم، چون برادرم از دانشگاهش تهران اومده بود و چندتایی از رفقاش رو گفته بود که بیان کمک، منم گفتم برم بیرون یه سر که سر از دارالرحمه در آوردم و چندساعتی رو بین قبور و قطعه شهدا گذروندم.

ظهر ناهار رو از بیرون گرفتند و از شانس ما غذاش خوب نبود و معده ما دچار ویروسی شد که شب یک بار خودش رو نشون داد و باعث شد نصفه شب چندبار بریم توی حیات! از بس هی فشار کاذب دفع ایجاد می کرد.

تا اینکه شنبه ظهر هم از همون غذا خوردم و شبش کلا تا صبح توی حیات بودیم! و صبح و چون اصلا نخوابیده بودم و بدحال بود اوضام رفتم دکتر که نتیجه شد چندتا آمپول و سرم و یه سری مخلفات دیگه تا خوب بشیم و اون روز هم مرخصی گرفتم بر خلاف میلم. ریز میگم و رد میشم، در حدی که به دکتر گفتم برام یه پماد هم بنویسه :)

اینبار اما از اون ور بوم افتادیم و اسهال تبدیل شد به یبوست.

اوضاع کار خوبه فعلا، از محیط کار راضیم، دوستانه و صمیمی و اینکه جنس مخالف هم نیست و همچنین دائم مجبور نیستی زمان بدی و تخمین بزنی و بعد بری توی استرس.

قرارداد رو هر طور بود باهاش بستم هرچند خیلی سفت و محکم نیست و آبکی هست اما همینقدر که مواردی که توافق کردیم رو توش نوشته باشه برام کافیه، جاهای قبلی که خیر سرشون قرارداد داشتم حالا مگه چی شد که اینجا بخوام سفت بگیرم ! مهم همون پول سر ماه هست که به نظر نمیاد بد قولی کنن.

مساله کربلا رفتن رو هم یه بار خودش اشاره کرد که شرمنده خیلی توی فورس هستیم و اینا ، منم گفتم حالا تا ببینیم چی میشه. هرچند من فکر نمی کنم که توی فورس باشند اما خب اصلا توی ذاتم نیست که به چیزی بر خلاف میل کسی پا فشاری کنم :( و این خیلی بده، می ترسم اون دنیا بگن خاک تو سرت اگر واقعا می خواستی بیای یکم اصرار می کردی کارت جور میشد! در حالی که همین که حس کنم طرفم اکراه داره به اوکی دادن منم بدم میاد که بخوام با اکراه مدیرم ازش مرخصی بگیرم.


کمی آرومم این روزها...