دو روز پیش مادرم رفت و دید و پسندید، به همراه دوتا از دوستانش.
اینبار گویا مورد معقولانه بوده، هم ظاهری هم باطنی.
قراره توی هفته آینده تماس بگیره تا یه روزی تو هفته بریم و با ملکه آینده خانه مان صحبت های اولیه رو انجام بدیم.
باید وقت بزارم اول یکم به خودم و اینکه از زندگی چی می خوام فکر کنم، بعدش بشینم یه سری سوالات کالیبره پیدا کنم که بشه توی نیم ساعت پرسید و به نتیجه bool آخر جلسه برسم.
اینبار دلم خیلی روشنه، هر چند همش سعی می کنم که خودم رو اونقدر درگیر نکنم که نتونم چشمم رو به روی بدی ها و ضعف ها و کمبود ها ببندم، و اینکه ای کاش بتونم بر کمروییم غلبه کنم.
شاید بتونم بگم یکی از گنده ترین عیب های شخصیتیم همینه، میگن همین کمرویی باعث عدم پیشرفت میشه.
قبلا زیاد بهش فکر نکرده بودم، فکر می کردم بزرگترین عیبم کمال گرایی باشه اما به نظرم کمرویی مهمتره. هرچند کمال گراییم از وقتی که تونستم بشناسمش بهتر شده، مخصوصا توی کار بهتر می تونم مدیریت کنم و کار رو پیش ببرم.
رابطم با امام زمان یک هفته ای هست که خیلی بهتر شده، امیدوارم همینطور بمونه. ما میگیم شده، انشالله اونام بگن شده!