توی این مدتی که  سفر بودم خیلی ذهنم درگیر آخرین مورد خاستگاری که رفتم بود. از دوستم توی مسیر خیلی مشورت گرفتم.

قبل از رفتن گویا طرف عملا به مادرم جواب منفی داده بوده و فکر می کنم به خاطر رودربایستی گفته حالا تا پسر شما بره اربعین و بیاد تا ببینیم چی میشه!

راستش زیاد نمیخوام این مساله رو توی ذهنم هجی کنم، به هر دلیلی که بوده بهرحال اونها مخالفت کردند و مادرم هم زیاد به اصرار توی این موارد نیست. ایضا خودم هم.

چون ما بهشون یکبار پیشنهاد صحبت کردن بیشتر رو داده بودیم و تماس دوباره وقتی که جواب منفی دادند بار اول بی معنیه از نظرم.

اینجور جواب یعنی که طرف تونسته قاطعانه نتیجه گیری کنه! و گویا هیچ جای شبهه هم نداشته، حالا جای سواله که جطور اوشون با این سن کم تونسته اینقدر سریع تصمیم گیری کنه در حالی که عملا من کسی بودم که بیشترین اطلاعات رو ازشون گرفتم و اونها اطلاعاتشون برای تصمیم گیری کمتر از من بوده اما من که بزرگتر و باتجربه تر هستم نظرم بر اینه که اطلاعاتم ناقصه و باید بیشتر صحبت کنیم!

البته من میدونم ایشون از چی خیلی ترسیده یا شاید ناراحت شدند... توی صحبت هامون یه جایی بحث درباره رفع اختلاف توی خانواده شد و من گفتم که صحبت می کنیم و همه این بحث ها اما حرف آخر رو من می زنم.

خب گویا این حرف به مذاقشون خوب نیومده و فکر کردن من یه آدم قلدر و مردسالار هستم که پس فردا قراره توی زندگی محدودشون کنم و آزادیشون رو کاملا ازشون بگیرم. و اونقدری مطمئن بودن که حاضر نشدن فرصت گفتگوی دوباره و رفع ابهام رو هم بدن.

تقریبا به این نتیجه رسیدم که صحبت درباره مسئولیت ها و حرفهای واقعی اما تلخ توی جلسه اول اشتباهه. این قضیه رو نباید منطقی جلو ببرم، فکر می کنم اگر دختری به دلم هست باید سعی کنم جلسه اول کمی قضیه رو احساسی کنم تا طرف اعتماد کنه و در ادامه بیشتر بتونیم صحبت کنیم!

زیاد با این روش موافق نیستم، نمیدونم چرا دخترا از اینکه میگم دختر باید از شوهرش طبعیت داشته باشه میترسند! البته بعد از کلی تاکید بر روی منطقی بودن و تعاملات سازنده و مریخ زاده نبودن خودم! اما گویا این حرف خار داره. سریع فرار میکنن دخترا و یه جورایی حس می کنم دارم اشتباه می کنم که اصلا همچین حرفی میزنم!

خب من دارم زندگی دوستام رو می بینم، دختری که شوهرش رو آدم حساب می کنه و بهش تکیه داره طبیعتا ازش حرف شنوی هم داره، وگرنه وقتی شوهرش رو آدم حساب نمی کنه نتیجه ای میشه اینکه دائما شوهرش رو با مردای بهتر مقایسه کردن جلوی دیگران و خرد کردن غرور و شخصیتش!

یکی نیست بگه حالا خوبه منم صبح تا شب بشینم جلوت فیلم پورن ببینم و دائما قیافه و هیکل تورو با اونا مقایسه کنم و احساساتت رو خرد کنم؟ به نظرت میتونی با اونا رقابت کنی توی زیابیی؟ یا می تونی مثل اونا شوهرش رو راضی کنی؟

پس ساکت شو به همین شوهری که زمانی انتخابش کردی و بهش متعهد شدی بچسب و غرور و شخصیت همین رو بساز!

دوستم توسط خانمش خیلی مقایسه میشه با مردای دیگه اما خود دوستم هیچوقت اینکارو نمی کنه چون میگه درست نیست، اگر اون کار اشتباهی انجام میده دلیل نمیشه که منم بخوام اشتباه کنم. خب حرفش درسته اما حقیقت اینه که خانومش هیچوقت قدرت فهم اینو نداره که داره بازندگیش چیکار میکنه، و این هم یه قمار هست که بخوای مثل خودش رفتار کنی!

ممکنه از دیدن خودش توی آینه رفتارش بدتر بشه! و درصد کمی وجود داره که پس به زشتی رفتارش بشه و دست برداره. البته بعیده!

خلاصه اینکه توی رابطه زناشویی به احتمال 87 درصد یکی از طرفین مظلوم واقع میشه و این همیشگی هست. یعنی همیشه توی رابطه مظلومه!

به این نتیجه رسیدم که ازدواج واقعا شانسیه ، برای  مثل من که مجبوره به روش سنتی بره جلو کاملا شانسیه! البته من سعی می کنم طی فعالیت هایی که بهش میگن فکر کردن این توهم رو برای خودم بوجود بیارم که شانس رو تحت کنترل دارم اما آخرش معلوم نیست اصلا چی بشه !

خوش به حال اونایی که دختری رو میشناسند و خارج از جو و محیط عاطفی توی دنیای واقعی رفتاراش رو دیدند و انتخاب میکنند.

خوش به حال اونایی که کسی که دوستش دارند توی اقوامشون هست.

هر روز بیشتر ناامید میشم و کم کم دارم تسلیم این فکر میشم که توی تقدیر من عاشق شدن نوشته نشده :(

یعنی اون بیرون اونقدر غیر منطقی هست همه چیز که هیچوقت منطقم اجازه عاشق شدن نمیده.