این مورد هم که هیچ.

به مادرم میگم که زنگ بزنه و جواب منفی بده، فرداش که سر کار هستم مادرم زنگ میزنه و باز میگه بیشتر فکر کن و حالا بیا یه جلسه دیگه حرف بزنید و خانم فلانی خیلی ازشون تعریف کرده و ... میگم خب باشه!

روزی که میخواد زنگ بزنه بهش تاکید میکنم که بگو فقط خودم هستم و پسرم، لطفا مردونه نباشه تا جلسه زیاد رسمی نشه و ما بتونیم چارکلام با خیال راحت صحبت کنیم.

پشت تلفن میگه ساعت هشت؟ آها... خب باشه..

میگم مامان مگه قرار نبود ساعت ۴ بریم؟ چرا گفتی ۸ ؟ دیره خب!

گفت نه منظورش این بود که پدرش ساعت ۸ میاد.

ساعت ۴ که میریم در خونشون مادرم زنگ می‌زنه و میگه خونتون کدوم رنگ بود... تازه میفهمیم که اون بنده خدا منظورش این بوده که ساعت ۸ بیایم که پدر دختر هم خونه باشه و مادر ما فکر کرده ساعت ۴ باید بریم!

دیگه توی رودربایستی قبول میکنه و میریم داخل.

جلسه دوم یک ساعت و نیم کمتر صحبت کردیم.

همانطور که که حدس زده بودم مساله برونگرایی رو خیلی پررنگ گفته بودند و اما خب اصل قضیه تغییری نکرد.

سعی کردم شخصیتش رو تخلیل کنم و فهمیدم که کلا ایشون متضاد من بود شخصیتشون!

من درونگرا، اون برونگرا

من شمی، اون حسی

من فکری، اون احساسی

من قضاوت گرا، اون ادراکی

یک INTJ در برابر یک ESFP

حتی یک حرف هم اشتراک نداشتیم! نمیدونم چطوریه بعضیا یهو عاشق متضاد هم میشن! توی کوتاه مدت شاید هیجان انگیز باشه اما بعد از مدتی که رابطه عادی شد و هیجانات فروکش کرد دردسر ها شروع میشه!

نمیدونم این مورد اصلا امکان داشت عاقبت بخیر بشیم یا نه!

البته من از خودم مطمئن بودم که اونقدری شخصیت انعطاف پذیری دارم که بتونم با حتی شخصیت متضاد کنار بیام، اما این چیزی نبود که بخوام.

من دوست ندارم دیگه اونقدرام توی زندگی مشترک اذیت بشم.

غیر از این، تاکید زیادی هم روی ماشین و این رفت و آمد ها داشتن...

که از نظر خودش ارزش ساده زیستی من به نظر مسخره میومد!اینکه میگم برای من مراسم عروسی خیلی اولویت نداره و چیز خارقالعاده ای نمیدونمش مسخره میومد و چیزای دیگه.

ضمن اینکه قدرت تصمیم گیری و ثبات خیلی پائینی داشت، حتی خودش رسما گفت که من راحت تحت تاثیر قرار میگیرم و با هر کی صحبت کنم و یه دلیل برام بیاره قانع میشم!

اختلاف سنی ۸ سال هم به نظرم زیاد بود.

این اولین موردی بود که جلسه دوم میرفتم صحبت کنیم.

آخرای جلسه دوم کاملا حس کردم که انگار دختر خانم از اینکه یه جاهایی اینقدر اخلاف داشتیم ناراحت شدند و توی ذوقشون خورده.

امروز مادرم گفت که وقتی زنگ زدم که جواب منفی بدم انگار مادرش ناراحت شد!

با اینکه بارها بهش گفتم که نیازی نیست دلیل رو به کسی توضیح بدی و با بیان این چیزا موضوع رو پیچیده میکنی باز حرف از ماشین و پول این چیزا کرده در حالی که مهمترین دلیل من اینا نبود.

امیدوارم این دختر خانم پراحساس و پر شور و هیجان هم خوشبخت بشوند.

امیدوارم دلشون رو نشکسته باشم.

کاش میتونستم بهشون بگم که ما چقدر به مشکل خواهیم خورد و چقدر فرق داریم!

از این حرفایی که گفته نمیشن اما ای کاش شنیده میشدن متنفرم.