دو هفته ای که مادرم بیمارستان بود، چیزی که دلم رو خیلی شکست حسادت بابام به تلفن زدن های اطرافیان برای احوالپرسی مادرم بود. رسما پشت تلفن گفت که بسه دیگه چقدر زنگ میزدنین چندبار باید بگم یه بار توضیح دادم که زنگ بزن از فلانی بپرس! طرف هم بعدا گفته بود که مرد حسابی زن تو هست من زنگ بزنم از فلانی بپرسم...
و خدا شاهده که حسادت بود، حسادت به اینکه الان اون مرکز توجه هست و کسی به این توجه نمیکنه... چقدر این بشر مثل بچه ها بلکه بدتر شیفته توجه هست. چقدر دلم رو شکست این رفتارش با مادرم در حال مرگ!
حالا دیگه جلو بقیه دنبال شعر سنگ قبر که همسرم همسرم توش باشه میگرده! برو بابا... نامرد!
خدایا من چطوری باید دعا میکردم... فکر میکنم خدا هم پیش خودش میگه ببین محمد، تو کلا دهنت سرویسه از من هم کاری بر نمیاد نهایت کاری که بتونم برات بکنم اینه که بزنم به حساب اون دنیا بهت بدم اونم به شرطی که دووم بیاری وگرنه باید بری به جهنم!
الان من باید با این پدر چکار کنم... خدا خوشش میاد که حالا منم یه عمری پای این بسوزم همونطور که مادرم سوخت و ساخت! چند نفر باید فدای یه نفر بشن؟!
اون یه همچین آدم خودخواه و لجوج و حسودی که تا دم مرگ به کسی که عمری ازش پرستاری کرد دشمنی و حسادت میکنه.

به نیت مادرم هر شب زیارت عاشورا میخونم و ثوابش رو از طرف مادرم هدیه میدم به حضرت فاطمه زهرا... برای عید غدیر هم 500 تومنی کمک کردم بابت اطعام اونم به نیت مادرم... کاش لاقل بدونم این خیرات بهش میرسه !

روضه حضرت زهرا این روزها همش توی ذهنم تکرار میشه... منم مادرم با دل شکسته رفت، حسودی لگد به کمرش زد و توی غربت و با مظلومیت خاکش کردیم، شبانه براش گریه کردیم و قبرش جدا از بقیه بود...
لحظه ای که میخواستن مادرم رو توی قبر بزارند یه لحظه به خاطر سنگینی جسد از دست برادرم ول شد و نزدیک بود بیافته، حس کردم به مادرم بی احترامی شد... وقتی فکر کردم دیدم مصیبت حضرت زهرا یه چیز دیگست... جنس غمش خیلی فرق داره...
اینکه مادری اینقدر خوب باشه و بعد اینطور بهش بی احترامی و جسارت کنند و آخرشم صبح تا شب برای عاقبت مردم گریه و دلسوزی کنه و همون مردم طردش کنند و بعدش هم شبانه و پنهانی دفن بشه یه مساله ای هست که نمیشه درکش کرد...

یعنی حسینی که من اینقدر رفتم پیاده زیارتش مادرم رو توی قبر تنها گذاشته؟ بخدا اون اسیر دست ظالم بود وگرنه اونم مثل خیلی ها زائر کربلا میشد... دستش بسته بود... کاش بیای به خوابم مادرم، تو که به حرف زدن با من انس داشتی ...