امروز تولد یک سالگی رضا بود.

هنوز جشن نگرفتیم اما امروز خیلی باهاش بازی کردم و خیلی خندید.

ته دلم میگفتم کاش الان بودی مامان... خنده های رضا با تو قشنگ بود، دلم براش خیلی تنگ شده.... گریه نمیکنم اما دلم میخواست بود و یکم باهاش حرف میزدم، وقتی میدونم که دیگه نیست، سعی میکنم حواس خودمو پرت کنم، به نبودنش که فکر میکنم دیوونه میشم.