بعد از چندین و چندبار به تاخیر افتادن قرار ملاقاتمون بالاخره فرصت شد و رفتم دخترعمم رو از صدرا سوار کردم و اومدیم پایین شهر تا با همدیگه صحبت کنیم

فکر میکردم مادرش هم باهاش هست اما دیدم تنهاست! اگر گفته بود نیازی نمیدیدم که من با دختر عمه ام برم، اونم اینهمه راه برم سوارش کنم و بیارمش.

صحبت کردیم و بنظرم موجه بود. نظرم مثبت بود.

برای پرسیدن نتیجه دخترعمم پیام داده بود و در جواب دختره گفته بود که کاش کار دولتی داشتن و این صحبتا... بعدشم شماره منو ازش گرفته بود تا چندتا سوال از خودم بپرسه

دیشب صحبت کردیم و من بهش درباره کارم گفتم، اینکه امنیت شغلی دارم و کارم تخصصی هست بهم نیازه اما خب چون نمیخواستم خیلی هم خیالش راحت کنم یکم ته داستان رو باز گذاشتم.

چیزی نگفت

صبح با دوستم مشورت کردم و گفت که نباید منطقی توضیح بدی و سعی کن خیالش راحت کنی، تو که خودت میدونی وضعیت کاریت اوکی هست

عصر بهش پیام دادم و کلی بهش توضیح دادم که وضعیت کارم اوکی هست و حقوقم حتی بیشتر از 10 تومنه و کار دولتی دیگه نیست و این چیزا... گفت نظر خانواده اینه که کار دولتی باشه، باز توضیح دادم که عامو والا اوضاع من اگر کار دولتی بودم بهتر نبود، گفت والا چمیدونم نظر خانواده اینه!

دیدم از دو حالت خارج نیست ، یا استقلال رای نداره، یا واقعا خودش نمیخواد اما میخواد به اسم خانوادش باشه که من نتونم زیاد باهاش بحث کنم.

آرزوی خوشبختی متقابل کردیم و خداحافظی


کار دولتی، پوف :)


_ یعنی تو بگو کارمندم با ماهی 3 تومن، ارزشت بیشتره تا اینکه کار آزاد باشی با ماهی 30 تومن! جالبه که حتی حقوقم رو هم نپرسیده بود :))

_ خیلی از مورد ها صرفا چون کار دولتی ندارم جواب رد میدن :)