امشب بالاخره هماهنگ کردیم و رفتیم خونشون برای خاستگاری مجدد...

میدونستم یه سوال مهم هست که باید بتونم جواب بدم و جوابم هم منطقی و قانع کننده باشه اما من همچین جوابی نداشتم... اینکه چرا گفتم نه و چرا بعد از این مدت دوباره برگشتم!

از اونجایی که همه اطرافیان کرونا گرفتند تصمیم داشتم خودم تنها برم! که خدا رو شکر دیشب با خالم تلفنی صحبت کردم و ماجرا رو بهش گفتم، صبح بهم زنگ زد و گفت محمد تنهایی نرو، بابات و برادرت رو هم با خودت ببر...

بردن حضرت دوست و نبردنش هر دو برام میتونستم مشکل ساز بشه... اما خب بهتر دونستم که تنها نرم، وجهه خوبی نداره

موضعی که مادرش سوال اصلی رو پرسید حضرت دوست با اینکه بهش گفته بودم خیلی صحبت نکنه و حاشیه نره باز هم بلنگو رو دست گرفت و ماجرا رو با تمام جزئیات بدردنخور به حاشیه برد که البته سهوا به نفعم شد چون نمیتونستم واقعا خودم جواب بدم... البته بعدش منم گفتم که خب اون موقع تفاوت شخصیتی برام مهم بود و از دوستام موردایی دیده بودم که بعدا به مشکل خورده بودم و گفتم ممکنه ما هم به مشکل بخوریم اما الان زمان گذشته و انعطاف پذیرتر شدم و در گذر زمان آدم معیارها و ملاک هاش تغییر میکنه اینه که ما دوباره خدمت شما رسیدم...

مادرش توضیح داد که بعد از اون جواب نه زهرا خیلی ناراحت و کمی عصبانی شده بود، نباید این اطلاعات رو میداد اما کمک کرد که حس اونو بفهمم و وقتی توی اتاق باهاش حرف زدم سعی کردم احساساتش رو خودم به زبون بیارم و برچسب گذاری کنم که بار روانی این سوال کمتر بشه...

هنوز یکم عصبانی بود، اما گفت که حالا شاید با صحبت بیشتر حل بشه... که میشه :)

وقتی توضیح دادم که من فکر میکردم تفاوت شخصیتی داریم و این قضیه اون موقع برای من مهم بود و وزن زیادی توی تصمیم گیری داشت با جدیت گفت مثلا چه تفاوتی؟ گفتم همین مساله برونگرایی و زیاد منطقی بودن من در برابر احساساتی بودن شما...

گفتم که چرا عصبانی بودی، یکم از اینکه بخواد خودشو توضیح بده استرس گرفت و گفت برام سوال شد که چرا نه، ما که صحبت کردیم مشکلی نداشتیم توی حرف زدن ... که خب حق داشت، جو صحبتمون خیلی مثبت بود و اینکه بعدش من گفته بودم نه از من یه شخصیت دورو ساخته بود واسش که از دستش عصبانی شده بود.

فکر کنم همین که اونجا روبروش نشسته بودم و سعی میکردم توضیح بدم باعث شده بود تا حد زیادی از دلخوری و ناراحتیش کم بشه.

جو جلسه جوری بود که بیشتر از رب ساعت حرف نزدیم، امیدوارم سر Deal  کردن به اختلاف نخوریم، البته اگر جوابشون مثبت بود... امیدوارم جوابشون مثبت باشه وگرنه من که حوصله پیدا کردن یه مورد خوب دیگه ندارم :(


_ اینکه بعد از دوسال دوباره بخوای بری خاستگاری جایی که قبلا خودت نه گفتی خیلی برام سخت بود، امیدوارم خانوادش سخت نگیرند.

_ اینکه شوخی های بی مزه ام هم میتونه اونو بخندونه جزو موارد مثبتش هست :))

_ مهرش به دلم هست