خدا رحمتش کنه، خیلی زن خوبی بود... منطقی، فهمیده و فداکار....

چندسالی که برادر خانمم دیسک کمر داشت و کار نمیکرد این کمک میکرد، متخصص بیهوشی بود، بچه شون 4 سالشه...

بودنش، بدرد میخورد، فایده داشت... دور و برش امنیت بود.

خدا رحمت کنه اینطور آدما رو...


زن داداش خانمم به رحمت خدا رفتند، عمل قلب داشتند که متاسفانه اوضاع خوب پیش نرفت و همه ما رو داغدار کرد... این چندروز خیلی درگیر بودم، کل اتفاقای فوت و دفن مادرم یکبار دیگه انگار جلوم مرور شد.

سعی کردم کنار زهرا باشم و بهش دلداری بدم، صبح زود رفتم خونشون که موقع دادن خبر پیششون باشم، بهم زنگ زد که محمد کجایی، گفتم دارم میام خونه تون، گفت محمد چی شده؟ تو این موقع صبح نمیومدی اینجا، تورو خدا بگو چی شده، بهش گفتم هیچی نشده اما وقتی رفتم خونه شون دیدم کف حیاط با چشمای خیس نشسته... گفت محمد چی شده، که طاقت نیاوردم و نشستم یه گوشه گریه کردن، کاش صدای ناله و شیون شون رو نمی شنیدم...